با کامنت و ایمیل و آفلاین و غیره و غیره بهم می گن از گل آقا بنویسم. چشم…این هم آخرین اخبار گل آقا:

اولا گل آقامون سری کامل کارتون های پلنگ صورتی رو خریده. دنبال تنسی تاکسیدو می گشت, پیدا نشد پلنگ صورتی خرید.(اگه سری کامل فارسی تنسی تاکسیدو رو سراغ دارین لطفا خبر بدین).
دوما بهش تلفن زده ام, میگم چیکار می کنی, می گه دیدم تو دیر کردی, دارم توی حیاط خونه به ویدا ور می رم, داشت رزا رو اذیت می کرد!!!! (شوکه نشین, به علف هزر می گن وید, رز هم که رزه دیگه!).
خلاصه همین که من نیستم می ره سر وقت ویدا و رزا!!!
سوما تولدی یه دوره ی سه روزه ی موتور سیکلت سواری کادو گرفت, که بره و گواهینامه ی موتورسیکلت بگیره, که کلی دوست داشت.
چهارما کارهای کاغذبازی مالیات ها که هنوز هم ادامه داره, و ویدا و رزا, واسه ش وقت سر خاروندن هم نمی گذارن.
پنجما…
این وسط…بنده دل ای دل ای می کنم واسه خودم. جولونی می دم. سر گل اقا رو گرم کرده ام به اون موارد بالایی و خودم گلف و رژه و ورزش و غیره و ذلک می رم!

این گل آقای ما, اولش که با ما دوست شد در زندگیش نرقصیده بود. بردمش مهمونی, دیدم آبروریزیه. من همه اش باید با بقیه ی ملت برقصم, گل آقامون می شینه و رقص ملتین رو نگاه می کنه.
شروع کردم خلاصه. اول بهش گفتم فقط واستا روبروی من, حتی تکون هم نخور, من رو نیگا کن. بعد بهش گفتم حالا یواش یواش تکون تکون بخور, بعد تکون هاش رو مطابق ریتم درست کردم, بعد حرکت شونه رو اضافه کردم و حرکت پا رو, تا….گل آقای خجالتی واسه خودش شد یه پا محمد خردادیان!!!!
اینجا هم اولش بردمش کلاب اسپانیش. باز من می رقصیدم, گل آقا می شست و نگاه می کرد. بعد بردمش یه کلاس زورکی!! خوشش نیومد. بردمش یه کلاب دیگه یه بار, که اولش رقص رو یاد می دادن, بعد آهنگ می گذاشتن. بهتر شد.
بعد…شانسکی بهترین کلاس ممکن برای رقص های اسپانیش رو پیدا کردم و جفتی مون اسم نوشتیم.
حالا بیاین و ببینین گل اقامون چه “لید” ی می کنه!!! از خود فرد آستر هم بهتر می رقصه.
خلاصه…بچه ی گل خجالتی خونواده رو تحویل گرفتیم, داریم می کنیمش رقاص و اتشپاره. چشم همه روشن!!!


از همین فردا صبح, روزی دو ساعت توی قرنطینه هستم. باز هم طفلی گل آقا. گرچه با ویدا و رزا کلی بهش خوش می گذره.

مامانم تعریف می کرد, می گفت قبل از انقلاب رفته بودن با دوستش توی یکی از این رستوران های طرف دربند. یه آقاهه هم اومده بوده, مست مست, با نشمه اش. یه عکاسه هم اونجا بوده. آقا مسته هی داد می زده, به نشمه اش اشاره می کرده و به عکاسه می گفته: هی آقا, بیا عکس این خوشگله رو بنداز, می خوام چاپ کنم, بندازم رو مجله همه ی دنیا ببینن.

حالا من هم شاید از این به بعد هر دوهفته یه بار یه پست ویژه ی گل آقا چاپ کردم, انداختم رو اینترنت, همه ی دنیا ببینن!

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

پیوست: چقدر دلم می خواد آقامسته و نشمه هه رو حالا بعد از سی و پنج سال ببینم. یه جورایی, دلم واسه دو تا آدم غریبه تنگ شد. هر جا هستن, سلامت باشن.