بعضي فصل هاي زندگي آدم هستن كه ناتموم موندنشون باعث خاطره انگيز شدنشون مي شه.
بعضي فصل هاي زندگي رو “تموم كردن”, داستان رو مي كنه مثل فيلم هاي خوش انجام هندي و فارسي و هاليوودي. اون فصلها رو بايد براي هميشه “باز” گذاشت.
زجري است اما, زجري ست…

درون آينه ها درپي چه مي گردي ؟
بيا ز سنگ بپرسيم
كه از حكايت فرجام ما چه مي داند
بيا ز سنگ بپرسيم
زانكه غير از سنگ
كسي حكايت فرجام را نمي داند
هميشه از همه نزديك تر به ما سنگ است
نگاه كن
نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ
چه سنگباراني ! گيرم گريختي همه عمر
كجا پناه بري ؟
خانه خدا سنگ است
به قصه هاي غريبانه ام ببخشاييد
كه من كه سنگ صبورم
نه سنگم و نه صبور
دلي كه مي شود از غصه تنگ مي تركد
چه جاي دل كه درين خانه سنگ مي تركد
در آن مقام كه خون از گلوي ناي چكد
عجب نباشد اگر بغض چنگ مي تركد
چنان درنگ به ما چيره شد كه سنگ شديم
دلم ازين همه سنگ و درنگ مي تركد
بيا ز سنگ بپرسيم
كه از حكايت فرجام ما چه مي داند
از آن كه عاقبت كار جام با سنگ است
بيا ز سنگ بپرسيم
نه بي گمان همه در زير سنگ مي پوسيم
و نامي از ما بر روي سنگ مي ماند ؟
درون آينه ها در پي چه مي گردي ؟

شعر از فريدون مشيري.

اين اختلاف ساعت جغرافيايي كره ي زمين هم ما را كشت! تكنولوژي براي اين يكي هنوز تدبيري نينديشيده.
تايپ مي كني: “هستي؟”. نمي دوني هست, نيست, به دستش رسيد و ناديده گرفت, يا راستي راستي نرسيد…طي الارض هم صد البته ايده ي ايده آليستي بي نظيري بوده.

از زيباترين مفاهيم كتاب “يازده دقيقه”, desire هست. يه جورايي وقت تموم كردن هر فصل كتاب زندگي, مفهوم desire رو از بين مي بري, ناتموم موندن بعضي فصل ها, همون desire رو در آدم زنده نگه مي داره. وگرنه ناچاري از شروع فصل هاي جديد.

باز هم از زيباترين مفاهيم زندگي , با لبان تشنه, مردن بر لب درياست.
شعر از كي بود راستي؟ صائب؟ به نظرم اگه مفهوم يه كم اين ور اون ور بشه برسه به مازوخيسم!!

دوستتون دارم,‌خوش بگذره, به اميد ديدار