يه كتاب رو بار اول كلاس دوم سوم راهنمايي بودم كه كتاب رو خوندم. اين بار بعد از بيست سال دوباره پيداش كردم. شبه روانشناسي هست در مورد روند رشد يك كودك در شناخت از خودش. اين تكه اش عجيب من رو ياد يه نفر انداخت:

“وقتي به دنبال پسرك آمده بود اصلا به حرفش گوش نمي داد. پسرك سعي مي كرد به طريقي با او حرف بزند ولي او با برچسب “حرف هاي بي معني” خفه اش مي كرد. پسرك مي بايست نيروي بسيار عظيم دروني داشته باشد كه شخصيت خود را با وجود اين حمله ها اين چنين حفظ كرده باشد.
گاهي اوقات بسيار مشكل است كه اين حقيقت را هميشه در ذهن داشته باشيم كه والدين نيز براي رفتار خود دلايلي دارند. دلايلي كه در عمق شخصيتشان قفل شده است. دلايلي كه عدم توانايي انها را در عشق ورزيدن, درك رفتار و سهيم شدن در شادي كودكانشان بيان مي كند.”

چخه…بعضي حرف ها براي روح و زندگي آدم دقيقا و بي كم و كاست, سم مهلك هستن. بدا به حال كسي كه اين سم مهلك رو دونسته به خورد آدم مي ده, حتي وقتي قصدش دفاع شخصيه.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار