رئيس آقا جيمي امسال عوض شد. رئيس قبليه رفت شد رئيس يه دپارتمان ديگه و آقاي ژان رو از مونترال اوردن و كردن رئيس ما.

ژان: تو كجايي هستي كتبالو؟
كتبالو: ولله بنده مال خاك پاك ايرانم.
ژان: اوه, راستي؟ من سال نود و دو رفتم تهران كه بهشون تجهيزات بفروشم.
كتبالو: و لابد با شركت دولتي … كار كردي؟
ژان: بله.
كتبالو: خوب. من سه سالي براشون كار مي كردم.
ژان (قيافه ي مردد): راستش من يه پرزنتيشن براشون ارائه كردم. آقاها جلو نشسته بودن. خانوم ها عقب! ولي آقاها هيچ سوالي نكردن در صورتي كه خانوم ها سوال هاي خيلي خوبي پرسيدن.
كتبالو: خوب…بله…يعني…اوكي…
.
.
ولله راستيتش كله ي باباي هر چي خارجي بي ناموسه! هر چي هم مي خوان فكر كنن بكنن. آبرو و حيثيت هم به جهنم. كيلويي چنده اصلا! اينها رو ول كن. كلا و كاملا هم هر كاري اينها مي كنن واسه خودشون خوبه. اگه زن و مرد قر و قاطي هستن يا اگه نيستن يا هر چيزي. به هر حال هر جامعه اي براي خودش تصميم مي گيره. اگه هم به دليل مزاياي اقتصادي يا هر چيز ديگه, فرض كن زور بگيري,‌ آمريكا شده ابرقدرت دنيا, كه بنابراين مي شه خط مقايسه ي همه چيز(!) كه نوع خارجي هر چيزي به نوع ايراني مزيت داره, اونها هم همه حرفه. جاي بحث زياد داره. توي بحث اخير براي من اينها اصلا اهميتي نداشت.
واسه من مهم يه چيز ديگه است. مهم براي من اينه كه آخه چطوري يه عده به خودشون اجازه مي دن براي همه ي ملت به نيابت از خودشون تصميم بگيرن و طرز فكر و تلقي خودشون رو به عنوان معيار و استاندارد درست بكنن توي كله ي ملت, كه مثلا آقايون و خانوم ها -توجه بفرماييد, همگي عاقل و بالغ- بايد جدا از هم و خانوم ها پشت سر آقايون بشينن.
گرچه…عميق تر كه بشي و جلو تر كه بري مي بيني ساختار جامعه همينه. زير ساختار فرهنگي …زير ساختار اجتماعي…پوففف…حالا اصلا كي مي گه بايد عوض بشه!!!؟؟ هميني كه هست ايرادش چيه!؟ هر كي نمي خواد, خوش گلدين.
بي خيال بابا…دنيا دنياي پول است و قدرت. داشتي, داشتي. نداشتي, توقع ماديات نداشته باش. همونقدر كه از معنويات دنيا نصيبي داشته باشي كافيه.

مسير فكر رو كه دنبال كني, از يه جمله ي ساده ي ژان شروع مي شه. مي كشه به بحث عميق جامعه شناسي و فلسفه و…كه طبق معمول احساس من كار مي كنه. منطق و سوادم ولي پاشون حسابي مي لنگه.

فكر كنم دو دقيقه اي برم رو پشت بوم بهتره. 🙂

اونقدر خسته ام كه حال هيچي ندارم. صبح همه چي خوب پيش رفت. ديشب هم. ديروز هم. تنها مشكل اينه كه به شدت حس مي كنم عقب هستم و باز هم بزرگترين مشكلي كه هنوز هم باهاش روبرو هستم تطبيق با زبان و فرهنگ هست. اين كه براي هر كس چقدر طول مي كشه تا تطبيق پيدا كنه رو مطمئن نيستم. براي خود من ولي زمان طولاني اي برد و هنوز هم ادامه داره.
از اين دست و پنجه نرم كردن لذت مي برم. از كشف آدم هاي جديد لذت مي برم. توي هر ارتباطي يه بخش از خودم رو كشف مي كنم! فقط كاش فرصتم بيشتر بود. كاش به جاي بيست و چهار ساعت, دويست و چهل ساعتي وقت داشتم.

اين منم, يا همه اينطور هستن؟ حس مي كنم به شدت در ايجاد روابط اجتماعي با همكارهام مشكل دارم.
مي ترسم, خجالت مي كشم, عقب مي كشم, حوصله ندارم, هنوز آمادگي اش رو ندارم, اعتماد به نفس ندارم, محيط مردونه اس, اصلا روابط اجتماعي اينجا متفاوته و من هنوز دوزاري ام كجه, بو مي دم, تروريستي رفتار مي كنم, زيادي ملايم هستم, توقع ام زياده, رفتارم غيرعاديه, مثل خل ديونه ها به نظر ميام, مسخره ام, اينها عقده دارن, من عقده دارم, اينها پيش داوري دارن, من پيش داوري دارم, زيادي خوشگلم, زيادي بد تركيبم, چيزي سرم نمي شه, مسائلمون متفاوته, تبعيض نژادي هست, روابط اجتماعي ام به جاي خودش خوبه و فقط به نظر خودم مياد كه ايراد داره, رنگ موهام غير طبيعيه, حرف زدنم ايراد داره, زيادي تهاجمي هستم, زيادي تدافعي هستم, همه چي سر جاشه….
اينها و صدتا گزينه ي ديگه احمقانه يا عاقلانه, همه گزينه هايي بوده كه طي اين چهار سال بهشون فكر كردم!!! هيچ كدومشون هم جواب قطعي نيستن, گرچه كه احتمال داره بي تاثير هم نباشن.
از چند چيز ولي مطمئن هستم, اولا از چهار سال پيش به اين طرف خيلي خيلي همه چي بهتر شده, ثانيا مي خوام بهترش كنم, يا به عبارتي براي اون سوال بالا جواب پيدا كنم, ثالثا فرقي نداره جواب چي باشه, قطعا و مسلما روابط انساني در هر فرهنگي با فرهنگ ديگه متفاوته, ايراني و غير ايراني نداره, رابعا خصوصيات زير لايه اي آدم ها به شدت مشابهه,‌ لايه ي رويي متفاوته, خامسا بزرگترين و عمده ترين چيزي كه آدم بايد براي زندگي كردن در جامعه اي داشته باشه, زبان است و درك فرهنگ مليت ميزبان.
سادسا شخصا به شدت از ايجاد هر گونه ارتباط اجتماعي با هر كسي لذت مي برم. خصوصا اگه كوتاه مدت و در حد حرف زدن و نه دوستي جدي و عميق باشه.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار