هميشه اينطرف نرده ها بودم. هميشه با حسرت اونطرف نرده ها رو نگاه مي كردم. اونقدر پريدم و پريدم, تا خودم رو اونطرف نرده ها پيدا كردم. حالا…انگار تازه به جاي اصلي ام رسيده باشم. نمي دونم جاي اصلي ام از اول همين طرف بوده, يا فقط چون طرف اول رو تجربه كردم, طرف ديگه رو اينقدر دوست دارم و ازش بي نهايت لذت مي برم.
شايد اگه از اول همين طرف بودم, باز مي پريدم و مي پريدم, تا به طرف ديگه برسم!
به هر حال…حس مي كنم ده سالي رو يه طرف نرده تلف كردم, يا…بيش از حد لجبازم!

چشم هام باز نمي شن از شدت خواب. هنوز به اندازه ي بيست دقيقه اي كار دارم.

اينجا براي از تو نوشتن هوا كم است
دنيا براي از تو نوشتن مرا كم است
اكسير من نه اينكه مرا شعر تازه نيست
من از تو مي نويسم و اين كيميا كم است
دريا و من چه قدر شبيهيم گرچه باز
من سخت بيقرارم و او بيقرار نيست
با او چه خوب مي شود از حال خويش گفت
دريا كه از اهالي اين روزگارنيست
امشب ولي هواي جنون موج ميزند
دريا سرش به هيچ سري سازگار نيست
اي كاش از تو هيچ نمي گفتمش ببين
دريا هم اينچنين كه منم بردبار نيست

شعر از محمد علي بهمني.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار