درس “مهارت گوش كردن” رو كه مي خوندم مي گفت هر كسي بايد بدونه چه موقعي از روز براش بهترين زمان هست و سعي كنه كه جلساتش رو بگذاره براي همون زمان از روز.
من نمي دونم بهترين زمان روز برام كي هست. ولي مي دونم بدترين زمانش چه موقعيه. صبح تا قبل از ساعت ده و نيم.
از سال ها سال قبل صبح كله سحر كه از خواب پا مي شم تمام كارهاي روز و كارهاي عقب افتاده ي روز قبل هجوم مياره توي سرم و عجله دارم كه انجامشون بدم. خيلي اوقات سعي مي كنم صبح ها با كسي حرف نزنم. دقيقا دليل دير صبحونه خوردنم هم همينه. بايد اول به كارها برسم و بعد كه خيالم راحت شد صبحونه بخورم. گاهي فكر مي كنم شايد به همين دليله كه از جلسات هفتگي تيممون هم بيزارم. ساعت نه صبح هر چهارشنبه و دقيقا چهارسال و يك ماهه كه هنوز نتونسته ام پيوند عاطفي با اين جلسات برقرار كنم. شايد اگه جاي ساعت نه صبح, ساعت يك بعد از ظهر بودن خيلي هم ازشون لذت مي بردم.

از موارد ديگه اينه كه عجيب ترين خواب هاي زندگيم رو هم وقتي مي بينم كه بعد از بيدار شدن با صداي زنگ ساعت باز براي نيم ساعتي چرت مي زنم تا كامل از خواب بيدار بشم. ديروز صبح خواب دو تا از همكارهاي خيلي قديمي ايران رو ديدم كه مي خواستيم با هم بريم يه مسافرت كاري با قطار و -طبق معمول هميشه ي كابوس هاي من- ديرم شده بود و آمادگي هم نداشتم.
امروز صبح هم خواب ديدم دارم با كسي مي رم سينما كه هيچ جور هم نمي تونم توي سالن سينما قالش بگذارم, و يه كس ديگه اي كه خيلي برام مهمه اومده و بهم مي گه بريم يه قهوه با هم بخوريم, و من دارم بهش مي گم من با تو توي جهنم هم ميام ولي الان نمي تونم اين وسط همه چي رو بگذارم كه بريم قهوه بخوريم!!!!!!!!!!!! (آبجو اگه بود يه چيزي! كاش ملت بدونن آدم رو هر لحظه بايد به چي دعوت كنند.)
خواب هاي مزخرف دم صبح…باز خوبه امروزيه كابوس نبود, گرچه بازم يه جورايي جاموندن از چيزي بود!!!

احساس به طور عام و عاشقي به طور خاص چيزي نيست كه بشه به كسي نشونش داد. مثلا نمي توني بگي اون توپ آبي كه داره قل قل مي خوره اونجا عاشقيه, برش دار با هم بازي كنيم. بعضي ها توپ و نمي بينن. بعضي ها مي بينن نمي خوان برش دارن, بعضي ها مي بينن برش هم مي دارن ولي نمي خوان با تو بازي كنن, بعضي ها هم برش مي دارن شروع مي كنن بازي, همچين كه گرم بازي شدي تيم تشكيل مي دن, يا مي رن سراغ بازي كردن با يكي ديگه. به هر حال خيلي وقتها خودت مي موني, بيكار كه شدي مجبوري يه توپ ديگه پيدا كني و با ديوار روبروت بازي كني!!!!!
اين بود نتيجه ي صحبت هاي امروز سر نهار!!!!!

فرانك اينجاست. (ياك)! بهترين قسمتش صبحونه و نهار مجانيه و صحبت هاي سر نهار كه ختم مي شه به شر و ور وقتي با فرانك نشسته باشي!!!!

كتاب داوينچي كد باحاله. يه عالمه اطلاعات در قالب معما و حلال معما بهت مي ده ولي خود داستان اصلي چيز دندان گيري نيست. من داستان اينديانا جونز رو به داوينچي كد ترجيح مي دم(!!!) اما هوش و سرعت انتقال قهرمان هاي داستان داوينچي كد قابل توجهه و جذاب. تئوري مطرح شده هم جالبه با هزار تا اما و اگر. منتها اينقدر نبود كه دو تا كتاب ديگه اش رو هم بخونم. بي خيال شدم.

بايد يه خلاصه درست كنم از معرفي يكي از محصول ها مون و پرزنت كنم براي يكي از نمايندگي ها. چهار نفر شديم, هر كدوم يه محصول رو برداشتيم. محصولي كه من برداشتم استريمينگ هم داره و يكي از محتويات (كانتنت رو چي مي گين!؟) هم يه سري فيلم نيمه پورن نيمه استريپ تيز مردونه و زنونه است. دارم فكر مي كنم اين يه قسمت رو واگذار كنم به خودشون. تنها بخشيه كه مطمئنم نياز به پرزنت كردن نداره و خودشون در اولين سري تفحصات پيداش مي كنن!!! اصولا دنياي امروز -يا شايد هر روز!- بيشترين در امدش از پرن هست و بازي!!!!! به عنوان خدمات بعدي محصولاتمون تمركز روي اين بخش هم زياده,‌ كه البته و صد البته به بخش ما مربوط نميشه!!!!! (بدبختي).
تنها مشكل من اينه كه روي يك صفحه ي كوچولو كه دم و دستگاه رستم زال به اندازه ي دم موش ديده مي شه و مايملك خانم لوپز يا خانم اندرسون به اندازه ي يه دكمه سر دست كوچولو(!), همراه با خود محصول و كانتنت (!) بايد روي قوه ي تخيل ملت هم كار كنيم!
اگه نظر من رو بخواين مي گم بايد يه چيزي (اكسسوري يا توي خود محصول) اضافه كنيم كه اون محتويات رو بندازه روي بيگ اسكرين!!! يا مثلا يه صفحه دم دست ملت بگذاريم, بازش كنن و عكس و فيلم رو بندازن اون رو كه به هر حال..يه چيزي دستگيرشون بشه بابا…بي خيال.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار