گاهی اوقات بد جور می ترسم. گاهی اوقات که دستی یاریم می کند, یا هدیه ای دارد, مثل سگ می ترسم. نه وحشت. وحشت آنی است. وحشت بد است. خیلی بد. بیچارگی و زاری دارد, برای لحظه.
ترس اما مزمن است. آنچه دچارش می شوم وحشت نیست. ترس است. مزمن..
ترس ناچار. ناگزیر. یک حس گناه که با هر دست یاری , با هر هدیه ای می آید.

دنیا به من یک چیز را آموخته. چیزی نیست که دنیا بدهد و عوضش را نستاند. اگر هم چیز دیگری فکر می کنی, در اشتباهی. یقین داشته باش در اشتباهی. چیزی به دست نمی آید که عوضش را نستانده باشند.

خداوند گاهی شوخیش می گیرد. نیاز را می آفریند. حاجت را نه!
حالا هی بگرد و بگرد و بگرد. بیهوده.
نه من, نه تو, همه ی دنیا همین است. نیاز هست و حاجت نیست.
برای همه همین است….نیاز هست, بی حاجت.

تمام شب ها یک جورهایی مثل یکدیگرند. خورشید نیست. ستاره ها می درخشند.
بعضی شب ها, ابر دارد, یا ماه.
حسابی نورانی, یا حسابی تاریک.
بقیه ی شب ها اما…یک جورهایی مثل یکدیگرند.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار