ولله من از كار ملت سر در نميارم.
يكي از دوستهام يه آفلاين گذاشته, اولش نوشته اين پيام رو تا سي روز نخون!!!!!

نمي فهمم اين دوستم چرا سي روز ديگه برام آفلاين رو نگذاشته.
نخوندم, ولي حالا بايد يادم باشه كه سي روز ديگه بهش بگم دوباره واسم بفرستتش, اگه راست راستي اينقدر مهم باشه كه تا سي روز ديگه هم يادش مونده باشه!!!
بستم آفلاينه رو آخه!!!

رفتيم با ده تا از همكارهام بدمينتون امشب.
از كارآموزمون نحوه ي درست سرويس زدن و شمردن امتياز ها و چرخش هاي توي زمين رو ياد گرفتم. كن هم از همون كارآموز هاست كه آخر كار مي مونم من بيشتر از اون ياد گرفتم يا اون از من.
نفر بعدي كه بياد احتمالا يا عرب هست يا پاكستاني. نفر اولي كه انتخاب كرديم اسمش محمد بود و نفر دوم رفيع!!
به نظرم بعد از سري چيني ها كه توي تيممون استخدام شدن حالا نوبت خاور ميانه اي هاست.
كن هم بعد از اندي از همون دسته است كه دلم براش تنگ بشه. خوبيش به اينه كه بيشتر از چهار ماه نمي مونه. خيلي خوب كار مي كنه, و اخلاقش هم خيلي خوبه.
سيد هم چشم ديدنش رو نداشت. حالا بهتر شده باهاش.

گاهي وقت ها مي دوني يكي داره چيزي رو قايم مي كنه, يا دقيقا وارونه اش رو بهت مي گه, منتها فقط به روي خودت نمياري, چون احتمال مي دي اگه يك در هزار هم راست بگه, و بعد بهش بگي داره دروغ مي گه, چه حال بدي پيدا مي كنه.
از اون گذشته,‌ خيلي وقتا خود ادمه بيشتر از راست و دروغ حرفه ارزش داره.

و شعر از علي صالحي:

يك سازي مي زند اين رود بي پرده از آواز او
كه نگو
هي از هواي اين همه واژه
وسوسه ام مي كند : بيا
اما نمي روم
چه فايده دارد اين رفتن
كه باز آمدنش
پرده پوش پشيماني ست
حقيقت اين است
هنوز ميان دريا و دلهره
مجبورت نكرده اند كه بداني
باد نمي فهمد
باد نمي فهمد
بر اين بوته ي بي وطن چه رفته است
حالا هي ساز بي پرده
از پرده در پرده چيزي بزن
چيزي در پرده باز نخواهد ماند

از خراش پيدا كردن هاي هر روزه و هر ساعته گريزي نيست. زندگي يعني خراش خوردن و خراش دادن هميشگي. قشنگ مي گه حافظ:

با دل خونين لب خندان بياور همچو جام

ني گرت زخمي رسد آيي چو چنگ اندر خروش.

حالا…همچين خراشي بر نداشتم. نترسه كسي. منتها خراش هاي روزمره و هر دقيقه اي معرف حضور تمام ابناي بشر هست. كاريش هم نمي شه كرد.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار