1) توجه توجه:
حواستون باشه. روغن ترمز رو سر نکشید بخورید!!!

ماشین هی تعجب می کرد, روغن ترمز خریدم. روش نوشته “نبلعید”.
انیشتن ها!!!!
—-

2) داره تموم می شه. بالاخره داره تموم میشه. پوووووف…مردم….هیچ کاری رو یکسال و نیم عقب ننداخته بودم.
بله؟؟؟؟
بله…مایه ی خجالته. رزومه یا بهتر بگم شرح کاری ام داره تموم می شه.
رکورد زندگی ام رو زدم. یکسال و نیم عقب انداختن یک کار!!!!

زدم رگ لجبازی و به خودم گفتم تا این کار رو تموم نکنی حق شروع کردن هیچ کار دیگه ای رو نداری…و…کارگر افتاد…

بدینوسیله از تمام دست اندرکاران محترم که به نحوی بنده رو تشویق و یاری کردن سپاسگزاریم.
از اطفال عزیز در موقعیت مناسبتری پذیرایی به عمل می آوریم.
!!! (ربطی نداشت. می دونم. حوصله ام سر رفته دارم چرت و پرت می گم).
—-

3) صبحی رفتم سر کار می بینم اندروی بیچاره که قرار بود امروز مرخصی باشه اومده و داره کار می کنه!!! جیغم رفت هوا. گفتم “می ری و تا هفته ی دیگه خودت می دونی و من, اگه ریختت رو اینجا ببینم”. گفت “آخه مارک پاش رو توی بازی فوتبال شکسته و کارها باید انجام می شد. من مجبور شدم بیام.” من هم بهش گفتم “همین الان همه ی کارها رو می دی دست من و خودت برمیگردی مرخصی!!!”
بله…فداکاری همین چیزها رو هم داره. گلاب به روتون این هفته رو هم ..وز پیچ می مونم.
مارک فوتبال بازی کرده (مرد گنده ی چهل و خرده ای ساله با سه تا بچه!!) پاش رو شکسته, اندی طفلکی بعد از نود و بوقی مرخصی رفته, کتبالوی بیچاره تر کار سه نفر رو یه تنه انجام می ده. دست و پا شکسته ای, مرخصی رفته ای, …نبود؟
—-

4) عاشق شدم!!!
تعجب نکنید. کسایی که من رو می شناسن می دونن روزی لااقل دو سه بار عاشق شدن روی شاخمه.
این بار عاشق کتابهای صوتی شدم!!
در مورد کتابهای عادی می گی از مثلا پونصد و چهل و سه صفحه, سیصد و هشتاد و دو صفحه رو خوندم. در مورد کتابهای صوتی می گی از چهار ساعت و سی و هشت دقیقه , دو ساعت و پنجاه و یک دقیقه ی کتاب تموم شده!!!

خیلی باحاله به خدا. قر می دی, کار می کنی, وول می خوری, مهم تر از همه چشم هات و می بندی و…کتاب گوش می دی!!!
بر باعث و بانی اش صلوات..این بار دیگه راست راستی عاشق شدم!!
—-

5) سوال نفرمایید, بنده شرکت نمی کنم که نمی کنم. اصرار نفرمایید. علاقمند نیستم. همون دو باری که با خلوص نیت و نه برای مهر و این حرفها شرکت کردم بسم بود.
—-

6) و…باز هم عاشق شدم!!!
این بار عاشق خانم استفانی گریبالدی!!!

دختر گریس کلی است و به عبارتی شاهزاده خانم موناکو. مدتها قبل دوست دختر پسر ژان پل بلموندو بوده و می گند که وقتی که مادرش توی سانحه ی رانندگی کشته شد, داشته با استفانی خانم در مورد پسر ژان پل بلموندو جر و بحث می کرده. خیلی ها استفانی خانم رو مسئول کشته شدن مادرش می دونند.
استفانی خانم خواننده هم هست, و راستش من آهنگهاش رو شنیدم که عاشقش شدم.
بعدش هم تا دوبارش رو خبر دارم که ازدواج کرده. بیشترش رو ولله تا قبر آآآآ, ما به چشم خودمان ندیدیم.
—-

7) تعبیر خواب کی بلده؟ شوخی نمی کنم. خواب دیدم. می خوام ببینم جریان چیه.
دختر خونه (!!) که بودم, خیلی وقت ها صبح علی الطلوع می رفتم سراغ مامانم به تعریف خواب شب قبل, و آخر سر می پرسیدم که خوب حالا این یعنی چی؟. مامانم هم بی بروبرگرد جواب می داد, این یعنی این که شوهر دلت می خواد!!! دختر که خواب ببینه دلش شوهر می خواد!!!

یکی بگه حالا که شوهر دارم اگه خواب ببینم یعنی چی.
—-

8) خدا عمر بده مامان و بابام رو. چند وقت پیش ها زنگ زدم ایران. پرسیدم اگه گل آقا بخواد بیاد ایران, داداشی سوغاتی چی می خواد.
تا ده تا حدس بزنین و بعد پایین رو بخونین که آقا داداشمون چی خواسته بوده.



ده تا حدس تموم شد؟ بفرمایید, جواب اینه:
چوب رهبری ارکستر!!!!!!!

خدا رو شکر همون ایران یه چوب رهبری براش پیدا کردند و خریدند, وگرنه باید اینجا رو زیر پا می گذاشتیم واسه ی چوب رهبری!!!!
لابد تا ایران هم…استغفرلله!!!

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار