بدي كار اينه كه فرقي نداره چرا و از دست كي عصبي شده اي. آخر كار انگشتهاي هيچ كس غير از خودت رو نمي توني بجوي!!!
—-

گاهي وقتها اينقدر به هرچيزي زبون مي زني, يا بيمزه است يا مزه ي تلخي مي ده كه آخر سر مي ترسي و اينقدر هيچي نمي خوري كه دور از جون بميري!!!
—-

حرف تلخيه. تلخ و ناخوشايند و دلازار. ولي مي گم مردن هر جورشم كه باشه از زندگي كردن راحت تره. چرا اينقدر ازش مي ترسيم و تلخ مي دونيمش؟ فقط به خاطر اين كه هيچ وقت تجربه نكرديمش؟
سهراب يا هر كس ديگه مي گه “تا شقايق هست, زندگي بايد كرد”, يا چيزي شبيه اين. تكليف زمان هايي كه هيچ شقايقي هيچ كجاي دنيا نيست چي مي شه؟ تكليف دنيايي كه اصلا شقايقي توش نيست چي ميشه.
تكليف كسي كه هيچ شقايقي رو نمي بينه چي مي شه؟

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار