احمقانه تر از اين نميشه. يه لحظه مشرق, يه لحظه مغرب.
كتبالو رو مي گم.
صبح به يه چيزي فكر مي كنه, عصري واسه اش اتفاق مي افته!!!!
حالا نمي تونم قضاوت كنم اين تغييرات من در جهت اعتقادات است,‌ يا فقط در جهت تمايل غير قابل توصيفم به تغيير.

ب…له…خداوندگار عالم بنده رو به يه قصد و غرضي خلق كرده, منتها مشكل اينه كه اصلا و اصولا هيچ كسي در اين دنياي گل و گشاد نمي تونه با يقين صد در صد بگه خداوندي وجود داره يا نه. يا اگه وجود داره كلا چه مدليه.

به خدمتتون عرض شود كه در لبنان معبد هاي ژوپيتر و ونوس و باكوس رو بازديد كرديم. يكي از قسمت هاي جالبش اين بود كه مي گفتند كساني كه مي خواستند خداي ژوپيتر رو ببينند, وسط اون معبد گنده, جلوي همه ي ملتين خودشون رو قرباني مي كردند. تازه براي هر سري آدم يه جاي خاصي در نظر گرفته بودن. مثلا اگه كسي استاد دانشگاه بود پاي يه ستون ديگه خودش رو قرباني مي كرد, اگه كسي از آدم هاي عادي بود پاي يه ستون ديگه و …

حالا موضوع اينه كه بعد از قرن هاي متمادي شايد فقط شكل خداوند عوض شده, يا شكل قرباني كردن و قرباني شدن داوطلبانه عوض شده.

بامزه تر از همه اينه,‌ در نهايت شك و ترديد, يه يقين عجيب دوباره ته دل آدم باشه.
ممكنه دو هزار سال ديگه, يا بيشتر يا كمتر, يه عده بازديد كننده در نهايت حيرت بيان به معبدي كه من يا امثال من زندگي خودشون رو پاش ريختند.

كي مي تونه بگه خداي ژوپيتر هرگز حقيقت داشته يا نه؟ كي مي تونه بگه خداي احد و واحد هرگز حقيقت داشته يا نه؟ و كي مي تونه بگه تمام كساني كه در طول تاريخ زندگي خودشون رو به پاي انواع و اقسام خداها ريختند در يقين كامل بودند يا نه.

خوب…به نظرم كتبالو جون, برو بريم دوباره. زندگي همينه. شك و يقين و شك و يقين,‌ دويدن و جنبش و دويدن و زمين خوردن و آرامش در نهايت ناآرامي, و …ناآرامي در نهايت آرامش.

نكنه…نكنه به يه پيچ ديگه رسيده باشم. قيافه اش هنوز شبيه پيچ نيست. بعدا بهتر معلوم ميشه.

براي كنجكاوان: دعوت آقاي گبويه گا پذيرفته مي شود. جلسات مطالعات و بحث هاي مذهبي و مطالعه ي اديان از سر گرفته مي شوند. لااقل يه چيزهايي ياد مي گيرم تا وقتي دوباره به تضاد برسم, يا خسته بشم. خلاصه منتظر اخبار بعدي بمانيد. فعلا تا ۶ هفته, هفته اي يك بار جلسه داريم!!!!

زندگي زيباست….

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

پيوست: طفلك گل آقا!!!!!