خاك به سرم. نزديك بود انگشتاي مارتين خره رو بشكنيم!!! من و ژوليت و كارن سه تايي به هيات اجتماع, و كارن مقصر اصلي البته.

اين مارتين بيچاره تا وقتي همكار من و ژوليت بود و توي آزمايشگاه كار مي كرد يكي از وظايف اصلي و روزمره اش جابه جا كردن دستگاه هاي تست بود كه هر كدوم يه سي و پنج كيلويي به خوبي وزن دارند.
حالا كه شده مدير پروژه و كلي كلاسش رفته بالا, و كارن هم اومده به جاش توي آزمايشگاه, كه هم جثه ي منه, ديگه كسي نيست كه به اون راحتي دستگاه هاي تست رو جا به جا كنه.
اين دفعه تا مارتين اومد توي آزمايشگاه كه يه سركشي به كار من و كارن بكنه, كارن تندي بهش گفت: مارتين, مي توني اين دو تا دستگاه تست رو كه روي كله ي همديگه سوار كرديم بلند كني؟
مارتين بيچاره هم گفت: بله خوب. معلومه.
هيچ كدوم به عقل نداشته امون نرسيد كه از كارن بپرسيم چرا. آخه متاسفانه همه مون به هوش و ذكاوت اين دختر اعتماد كامل داشتيم. همين كه مارتين دو تا دستگاه (به وزن تقريبي هفتاد كيلو) رو بلند كرد, كارن يه وسيله اي رو كه با كابل وصل شده بود به اون دستگاه هاي تست, هول داد زير دستگاه. مسئله ي كارن اين بود كه اون وسيله هه, هي هي مي افتاد روي زمين و كارن مي خواست هلش بده زير اون هفتاد كيلو وزنه كه ديگه نيفته زمين.
منتها دستگاه هاي تست بدجور كج و كوله شده بودن و ما رو نگاه مي كردن. من هم به كارن گفتم دختر جون, خوب يه صندلي بگذار جلوي ميز و اين وسيله رو بگذار روي صندلي. كارن هم به مارتين گفت, كتي راست مي گه مارتين. دوباره اين دو تا دستگاه رو بلند كن.
مارتين هم دستش رو گذاشت زير هفتاد كيلو و برد بالا -ياعلي-, كارن هم اون وسيله رو از زير دستگاه ها برداشت و مارتين با استعداد (!!!) هم انگشتش رو گذاشت زير دستگاهها به وزن هفتاد كيلو!!!!
من يه لحظه گفتم انگشتهاي مارتين شكست. كه…خير…خوشبختانه با يه حركت هلشون داد بالا,‌ دستش رو از زير اونها كشيد بيرون, و …ت…ق…دستگاه هاي تست محكم افتادند روي ميز!!!!

خلاصه كه باحال بود. نمي فهمم كارن اين يكي دو روزه واسه چي اينقدر عجوله.

خيلي خوش مي گذره. جاي همگي خالي. ولله يه فمينيست مزخرفي دارم از آب در ميام. راستا حسيني با همكارهاي مونث خيلي راحت تر كار مي كنم و بهشون بيشتر اعتماد دارم!!!!
حالا اگه يه آقاي بدبختي جرات مي كرد و همين رو در مورد همكارهاي مذكرش مي گفت هر دو تا دستگاه تست هفتاد كيلويي رو …استغفرلله.

اين مارتين عجب بامزه است ولي.
گناه داره حيووني. هنوز كه هنوزه يه چيزايي رو كه به عنوان مدير پروژه روش نمي شه از كسي بپرسه يواشكي ايميل مي زنه و از من سوال مي كنه. راست راستي بانمكه اين رئيس مارتين.
گرچه يه كمي هواي ما اعضاي تيم آقا جيمي رو نداره ديگه,‌ ولي مخلصشم در بست.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار