يه وقت ها همه چي از جاي خودش جا به جا مي شه.
كيف لوازم آرايش ات جا مي مونه خونه ي دوستت, سوئيچ ماشين يكي رو عوضي بر مي داري و مي گذاري توي كيفت, جورابهاي سالم كه هميشه توي كمدت پر بوده غيبشون مي زنه, برنامه هات قر و قاطي مي شه, تلفن خونه دو هفته ي تمام قطع مي شه, دوستت گلو درد و سردرد مي گيره و مي افته توي خونه, خودت سه هفته ي تمام پس لرزه هاي سرما خوردگي واسه ات مي مونه و دقيقه اي شش بار سرفه مي كني….

اونوقت يهو به شكل معجزه آسا همه چي شروع مي كنه به درست شدن, مي ري يه كيف يدكي لوازم آرايش مي گيري و مي گذاري سر كارت, كسي كه سوئيچش رو برداشته بودي سوئيچ يدك داشته, جوراب نوي نو از توي زرورق يهو مي پره بيرون و مي كشي به پات, برنامه هات يكي يكي درست راستي مي شند, تلفن خونه بالاخره وصل مي شه, گلودرد و سردرد دوستت خوب مي شه, سرفه هات هم خوب مي شه…

ولله اين تجربه ي سال هاي سال منه, گويا يهو يه دوره اي توي زندگي پيدا مي شه كه همه چي مي ره رو به زوال و بي نظمي, حالا هرچقدر هم كه بخواي نظمشون بدي. بعد يهو همه چي شروع مي كنه حركت به سمت نظم. حالا هر چقدر هم كه بي خيالي طي كني.

باحاله خلاصه.

همين ديگه…

دوستتون دارم, خوش بگذره‌, به اميد ديدار