شماره ي يك:
تازگي ها خودم,‌ خودم رو ياد دراكولا مي اندازم.

شماره ي دو:
بدجنس ام!!!!!

شماره ي سه:
مريض بشو نيستم!!!

به شدت حالم بده. گلو درد, سر سنگين (!!), ضعف عمومي و احساس سرما.
همكار ايراني ام بهم مي گه “چطوري”. مي گم افتضاح. مي گه واسه چي؟ مي گم سرما خوردم چشمام رو نمي تونم باز نگه دارم. مي گه تو از من و همه ي اين آدم ها سالمتر به نظر مياي. من كه رئيست نيستم مي خواي رنگم كني!!!!

بابا, به پير و پيغمبر حالم بده. ديشب هم تب داشتم. منتها ايراد كار اينه كه ناله كردن بلد نيستم.
—-

سال سوم دبيرستان تا سال اول دانشگاه دندون هام رو ارتدونسي كرده بودم. كلاس كنكور صدرا مي رفتم. دوستم هم همونجا مي اومد.
از مطب دكتر اومده بودم. سيم دندون هام رو سفت كرده بود. اگه دندون هاتون رو ارتدونسي كرده بوده باشين مي دونين يعني چي.
دوستم چغاله بادوم نوبرونه خريده بود. هر چي كردم ديدم نمي تونم ازش بگذرم.
يكي يكي چغاله بادوم ها رو گاز مي زدم و مي جويدم و از زور درد جيغ مي كشيدم.
اون روز هم هيچ كس باورش نمي شد من از مطب ارتدونسي با سيم هاي سفت شده برگشته باشم.
—-

:(( حالم بده. غرض از تمام اينها اين كه راستي راستي حال ندارم. اومدم حلاليت بطلبم و برم بقيه ي كارم رو بكنم.
گاسم اين سزاي بدجنسي هام باشه.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار