با یه شاخه گل شرابی اومدی. گیسوهام رو پریشون کردی و شب بوها رو پر پر کردی لای موهام. دست هام رو گرفتی و چرخوندی و چرخوندی و چرخوندی, و خوب که گیج شدم, من رو توی آغوشت گرفتی و بوسیدی و گیج تر شدم و, بوسیدی و گیجی از یادم رفت.

توی تاب نشوندیم و تاب خوردم, تاب خوردم تا ته آسمون ها, تا ته قهقهه, تا ته کودکی هام.
از توی باغ یه شاخه گل شرابی چیدی, به یادگار.

از پیچ کوچه که پیچیدی, هنوز باورم بود که بر می گردی, که چشمم افتاد به یه دسته گیسوی بلند که از پشت دیوار ته کوچه توی باد پریشون شد. دستی که گیسو رو پریشون کرد پیدا نبود.گرچه پریشونی گیسو خبر از آشنا بودن دست می داد.

سال ها رفته اند.هر روز گل شرابی برای خودم آورده ام, گیسوهام رو پریشون کرده ام و شب بوها رو پرپر کرده ام لای موهام,دست هام رو به هم داده ام و چرخیده ام و چرخیده ام,گیج شده ام و از خودم بوسه گرفته ام, گیجی از یادم رفته, و تاب خورده ام تا ته آسمون ها, تا ته قهقهه, تا ته کودکی هام.

و از باغ گل شرابی چیده ام به یادگار.
و از پیچ کوچه پیچیده ام, با یک دسته گیسوی پریشان.

امروز به آینه نگاه کردم. من در آینه بودم, نه تصویر تو. چشم های من, من رو می دید, نه چشم های تو تصویر من رو.
امروز از تمام این سال ها زیباتر بودم. بکر, ناگفتنی.

امروز مثل هر روز به باغ رفتم, نه گل شرابی برای خودم آوردم, نه گیسوهام رو پریشان کردم, نه شب بوها رو لای موهام پرپر کردم, نه چرخیدم, نه گیج خوردم, نه از خودم بوسه گرفتم, نه گیجی از یادم رفت, نه تاب خوردم, نه گلی چیدم به یادگار.

بعد از تمام آن سال ها, امروز, همین امروز, بالاخره از پیچ کوچه پیچیدی.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار