تفال شب يلدا, امسال:

بعد از اين دست من و دامن آن سرو بلند
كه به بالاي چمان از بن و بيخم بركند
حاجت مطرب و مي نيست, تو برقع بگشا
كه به رقص آوردم آتش رويت چو سپند
هيچ رويي نشود آينه ي حجله ي بخت
مگر آن روي كه مالند در آن سم سمند
گفتم اسرار غمت هر چه بود گو مي باش
صبر از اين بيش ندارم, چه كنم تا كي و چند
مكش آن آهوي مشكين مرا اي صياد
شرم از آن چشم سيه دار و مبندش به كمند
من خاكي كه از اين در نتوانم برخاست
از كجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند
باز مستان دل از آن گيسوي مشكين حافظ
زان كه ديوانه همان به كه بود اندر بند

و شاهدش:
حسب حالي ننوشتي و شد ايامي چند
محرمي كو كه فرستم به تو پيغامي چند
ما بدان مقصد عالي نتوانيم رسيد
هم مگر پيش نهد لطف شما گامي چند
.
.
——————–

و دومين تفال:

قتل اين خسته به شمشير تو تقدير نبود
ور نه هيچ از دل بي رحم تو تقصير نبود
من ديوانه چو زلف تو رها مي كردم
هيچ لايق ترم از حلقه ي زنجير نبود

الخ

حافظ امسال شوخي اش گرفته. صبر مي كنم تا شب يلداي سال ديگه.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار