حكايتي هست كه مي گه يه بنده خداي بي سوادي از يه نومه نويس خواست واسه اش يه نومه از شهر به ولايتش بنويسه.
شروع كرد به گفتن: اي ننه, نمي دوني اينجا چه خر توخر بازاريه. اولش كه اومدم پولمو ازم زدن, هر جا رفتم كار بگيرم يه سفارشنومه مي خواستن, كار بشم ندادن, نون نداشتم بخورم, زدم به كار عملگي, از نردبوم پرت شدم, پام شكست, بيمارستان رام ندادن, به زور يه شكسته بند پيدا كرديم, پام رو بد جا انداخت. هنوز دردش مونده بهم. بعد زمستون اومد, توي برف و بدبختي هي لرزيديم لرزيديم…خلاصه اي ننه, چي بشت بگم از بدبختي هاي دوري ولايت و درد غربت.
ديگه ملالي نيست جز دوري, به همولايتي ها سلام ما رو برسان و بگو نكنه يه وقت از ولايت بزنن بيرون كه به روز بدبختي ما مي افتن.

بعد به نومه نويس گفت حالا بخون يه بار ببينم چي نوشتم. نومه نويس شروع كرد خوندن , سرش رو كه بلند كرد ديد اون ولايتي بنده خدا داره زار زار گريه مي كنه. گفت واسه چي گريه مي كني؟ گفت آخه تا حالا نمي دونستم اينقدر بدبختم.

حالا شده حكايت ما. اين قطعنامه ي حقوق بشر اروپا واسه ي ايران رو كه خوندم تازه فهميدم چقدر بدبختيم دور از جون.

فقط يه سوال, اين اتحاديه ي اروپا نگفته اگه رژيم اين موارد رو رعايت نكنه چكار مي كنه؟ به عبارتي ضمانت اجرايي اين قطعنامه چيه؟

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار