هستی, هستی, می آیی. از من نزدیکتر, از نفس همیشگی تر, از جان خواستنی تر.
در گریزم, هر لحظه, هر ثانیه.
از تو نه, که هرگز در پی کسی نبوده ای.
از خودم در گریزم, که تو را در خود زندگی می کنم.

صورت تو جان می گیرد, از همیشه پیدا تر. و در تمام وجود من جاری می شوی. نه حضورت, که حضورت هرگز به اندازه ی عدم ات دلپذیر نبود.

آینه بودی و نقش من را به من می نمودی, و من پس از آن, همه جا آن نقش را باز دیده ام.
همه جا نشسته ای, جاری هستی, و من تو را می بینم. نه سخنی با تو می گویم, نه نگاهت می کنم, و نه می نویسم.

می دانم, نباشی تهی می شوم, تهی. و می دانم راز بودنت در نبودن توست.
هزار باره دانسته ام,
راه شده ام, بر من قدم می گذاری و می روی. و این, تنها راه همگام بودن است.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار