بعد از ظهرهايي كه زياد مونده ام سر كار هيچ چيز بيشتر از خنده ي معصوم و ابلهانه ي كارگري كه مياد اينجا رو تميز مي كنه شادم نمي كنه.
يه كارگر حدود سي ساله ي خندان و به شكل دوست داشتني اي شاد و كمي خجالتي كه هر دفعه مياد يه نگاه مي اندازه و اگه من توي آزمايشگاه باشم در رو باز مي كنه و مياد كه تميز كنه.

بهترين قسمت اين هفته همين بود كه امشب اينقدر موندم تا اين كارگر مهربون و عزيز اومد كه اينجا رو تميز كنه.

همين قدر مهربوني رو توي بعضي همكارهاي ديگه ام هم مي تونم ببينم. مثل هانگ كه به نظرم يه انسان خيلي خوبه, اما باهوش. بدي رو مي شناسه و نمي خواد به طرفش بره و شايد هم رفته اما براش عادت ثانويه نشده. به قول مارتين, هانگ is a real man. توانايي و امكانات هر كاري رو داره, اما انجامشون براش آرزو نيست. لااقل استنباط من اينه.

اما در مورد اين كارگر دوست داشتني, اين صورت خجالتي و مشتاق و شاد و ساده ي كم هوش و استعداد رو كه انگار تا حالا هيچ فكر بدي به مغزش خطور نكرده تقريبا در هيچ آدم ديگه اي اين دور و بر نديده ام.

كارهام تموم شد خدا رو شكر. باورم نمي شه ولي شد!!!! مي تونم از هفته ي ديگه دوباره ورزش و كتابخوني و خونه داري (دوست داشتم قيافه ي گل‌ آقا رو موقع خوندن اين كلمه ببينم. تقريبا از خونه دار شدن من نااميده شوهرم.) و كلاس رقص و بي نگراني وبلاگ آپديت كردن و خنده و شادي رو شروع كنم گوش شيطون كر.
چقدر زندگي شيرينه.
سرما خوردگي ام خوب شده. خسته هم خيلي نيستم. براي شب زنده داري آخر هفته آماده ام.
واه. عجب پنج روز مزخرفي بود.
واه. عجب لحظه ي شيرينيه, هرچند كه دارم از پشت درد و گردن درد مي ميرم.
نيم ساعت ديگه كار مونده و يه سر كوچولوي ۱۵ دقيقه اي فردا و …خلاص تا سه شنبه ي آينده.

يو..هو…
در دنيا خوشبخت تر و خوش حالتر از كت بالو پيدا نمي شه.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

پيوست: دهه. اين كارگر كوچولوي دوست داشتني انگار يه كمي زيادي خجالتيه. زير پاي من رو تميز نكرده. احتمالا چون خجالت مي كشيده بهم بگه از جام تكون بخورم!!!! ايناهاش, نتيجه اين كه كف زمين دو رنگه. همه جا سفيده ولي زير ميز و صندلي بنده سياه مونده. 🙁