روز یکشنبه یه خیریه که در تورنتو کار می کنه به نام خیریه پردیس یه مهمونی داشت.من هم از آنجا که گل آقا یه حرفهایی می زنه (نمونه اش توی همین صفحه دیده می شه) نذر کردم یه پولی بدم که شوهرم به راه راست برگرده و از دستم نره وتوی این خیریه شرکت کردم .خلاصه در این مهمانی که سالی دوبار برگزار می شه درباره فعالیتهای این خیریه و اهدافش صحبت می شه و خانم هایی داوطلبانه آواز می خونند و حرکات موزون انجام میدن. البته مهمانی فقط زنانه است و از آقایون در موقعیت مناسبتری پذیرایی به عمل خاهد آمد!!!
یه چیز خیلی خوب که در این مهمانی وجود داشت این بود که هیچ کس بچه همراه خودش نیاورده بود که در مورد ایرانی ها یک جهش فرهنگی بزرگ رو نشون می ده. اولا که نشون می ده که بالاخره پذیرفته ایم که بچه ها هر جایی نباید برده بشند چون که حوصله اشون سر میره و اصلا جای بچه ها نیست. دوم هم این که پدر خانواده (و کلا جامعه)بعد از سال ها مردسالاری داره می پذیره که زن خانواده هم احتمالا ساعت هایی رو برای خودش احتیاج داره و پدر بچه می تونه اون ساعت ها رو به احترام خانم خانواده از بچه نگهداری کنه. البته هنوز هم این موضوع بین زن و مرد به تساوی پذیرفته نشده. به هر حال بگذریم.
اما نکات ظریف دیگری هم بود. کلابه نظرم آدمها به هیچ چیزی در زندگی راضی نیستند. توی خیریه چای می دادند خانم پشت سری من داشت ایراد می گرفت که وا چایی رو توی لیوان یه بار مصرف می دن که هم دیر سرد می شه و هم رنگ چایی دیده نمی شه. من به دلم نمی چسبه. بعد خانم بغلدستی من می گفت که مدت مهمانی زیاده و باید کمش کنند!! (اونجا نشستن اصلا اجباری نبود و قسمت مهم جلسه توی دوساعت اول تمام شد و می شد دوساعت بقیه رو که شام و رقص و آواز بود رو نموند و برگشت).یه خانم دیگه می گفت که جا برای رقص کمه و بنابراین بی مزه است.(توجه کنید که همون سالن رو هم یه نفر برای خیریه با پول جیب خودش رزرو کرده بود).بعد وقتی که گفتند که غذا رو از سه تا از رستوران های معروف تورنتو آورده اند خانم ها نگران شدند که نکنه بهای بلیط (نفری 20 دلار) برای پول غذا خرج شده که خیریه اعلام کرد که خیر غذا رو رستوران ها هدیه کرده اند. بعد دوباره خانم بغلدستی من ایراد میگرفت که اینجا که میز نیست و جا تنگه نمی شه راحت غذا خورد.پارسال که خانمها داوطلبانه ساندویچ های کوکو و پنیر و الویه درست کرده بوده اند از این دفعه بهتر بوده چون که می شده راحت غذا خورد.بعد یه خانم دیگه می گفت که کاش بچه ای که من سرپرستی اش رو قبول کرده ام جاش دور نباشه که وقتی تهران می رم و می خام ببینمش مجبور نباشم دور برم.
بی خیال بابا… این بدبخت هایی که خیریه رو می چرخونند از تمام وقت و انرژی خودشون گذاشته اند و از خودشون مایه گذاشته اند که یک کار مفید انجام بدن. بیچاره ها تا همین جا هم کاری که کرده اند واقعا مهم و قابل تحسین است.مددکار های اونها هم در تهران ماهی یکبار به بچه و خانواده بچه سر می زنند حالا هر جایی که خونه اون بچه باشه و همه دست اندر کاران این خیریه هم کاملا مجانی کار می کنند. در ضمن پولی هم که به این خیریه داده میشه به مصرف خرجهای خیریه نمی رسه و هر کسی که برای خیریه کار می کنه داوطلبانه و با هزینه خودش و با وقت خودش کار می کنه. دیگه مردم مرگ می خان برن مازندران.
ولله یه ضرب المثل فارسی هم هست که می گه: گر تو بهتر می زنی بستان بزن.
حیف که این کم رویی من یکی رو کشته و گرنه اگر خیلی راست می گم پریروز که این اتفاقها می افتاد می رفتم و بلندگو رو دستم می گرفتم و همه این حرفها و شعر ها رو پای بلندگو به مخاطبین راستین این پیام می گفتم.
دوستتون دارم,خوش بگذره,به امید دیدار