عالي بود.
اتفاقي كه در زندگيم برام نيفتاده بود امروز افتاد.
يه نفر كه فقط تا حالا حدود ۲۰ كلمه باهاش حرف زده بودم وايستاد توي صورتم و بهم گفت :”دوست داري به من دروغ بگي!!!”.

بنده هم هاج و واج, گرچه كه مي دونستم به كدوم موضوع اشاره مي كنه اما اساسا نمي تونستم تصميم بگيرم كه بهش دروغ گفته ام يا راست گفته ام يا اگه دروغ گفته ام چرا بايد توضيح بدم كه دروغ گفته ام!!!! و خلاصه تنها جوابي كه مي تونستم و جراتش رو داشتم كه بدم: “متاسفم كه بهت دروغ گفتم”. (فكر نكنم احمقانه تر از اين جواب بتونين پيدا كنين. خودم كه بعدش هم هر چي فكر كردم احمقانه تر از اين پيدا نكردم ولله. جالبه كه عاقلانه تر هم پيدا نكردم. اصولا ايراد از سوال بود به نظرم!!!).
هنوز توي فكر هستم كه اصلا من دروغ گفتم يا نگفتم يا مگه به اين آدم مربوطه كه من بهش دروغ گفتم يا نگفتم, يا مگه من بايد هميشه راست بگم يا مگه اين آدم چه شناختي از من داشته كه فكر كرده من بايد بهش راست گفته باشم يا…

بابا كاش يك صدم جرات و شهامت اين آدم رو من داشتم. هيچ وقت نتونستم وايستم توي صورت يه نفر و يه همچين حرفي بهش بزنم. با اين كه حسابي هم دروغ هاي مسلم و اساسي از ملت شنيده ام.
نمي دونم از ضعف منه يا از قوت منه يا هيچ كدوم و فقط يه خصوصيته.

هر وقت ديگران كاري مي كنند كه خودم هيچ وقت امكان نداره انجامش بدم (خوب يا بد يا خنثي) به مدت يكي دو روز لااقل مي مونم توي فكر و اين كه نكنه اينجوري زندگي آدم و ديگران بهتر بشه.
گذشته از راست و دروغ -كه هنوز هم دارم در موردش فكر مي كنم- , اين كارش بدجوري اعصاب و فكر من رو واسه ي يكي دو ساعت به هم ريخت.

به هر حال كه “اين نيز بگذرد”…

دوستتون دارم, خوش بگذره,‌ به اميد ديدار

پيوست:
الان كه دوباره فكر مي كنم مي بينم اگه بار ديگه كسي ازم اين سوال رو بپرسه حتما بهش مي گم مطمئن نيستم كه دروغ گفته باشم, اما اگه دروغ هم گفته باشم حتما كار درستي كرده ام.

آخيش..خيالم راحت شد. رسيدم به ته خط فكرم و نتيجه گرفتم.
كاش زندگي هم يه “play back” داشت.