حالم حسابي گرفته است. اصلا كسي طرف من هم نياد لطفا.
قرار بوده تكنيسين هاي شركتمون كه يه اتحاديه دارند از جمعه ي قبل برند اعتصاب, ولي مثل اين كه با شركتمون به توافق رسيدند و نرفتند اعتصاب.
نتيجه اين كه من كه به دلم صابون زده بودم كه اين هفته رو جيم شم و از خونه كار كنم -آخه وقتي مي رند اعتصاب ميان دم در شركت و جمع مي شند و اوضاع رو به هم مي ريزند-, مجبور شدم مثل دختر گل آقا جيمي بيام سركار و مثل خانوم هاي ناز از شركت كار كنم.

ولي از شما چه پنهون اينقدر حس كار كردن دارم كه فكر كنم اگه گل آقا نبود تا چهارشنبه شب رو يكريز مي نشستم توي شركت و كار مي كردم و كار مي كردم و كار مي كردم. فعلا كه دارم كلي از كار كردن ام كيف مي كنم.

اصلا و اساسا دارم يه جوراي خطرناكي از زندگي كردنم كيف مي كنم. تازه داره مي شه اون زندگي اي كه هميشه توي روياهام بود. فقط بايد يه برنامه ي روزانه ي اسفند دود كني اضافه كنم كه چشم نخورم خدايي نكرده.

دوستتون دارم, خوش بگذره‌, به اميد ديدار

پيوست: يه كتاب معروفي بود “از حال بد به حال خوب”. به نظرم اين پست بالايي يه جورايي فشرده ي همون كتابه!! غر, غر اولش پررنگ و حسابي, بعد يواش يواش ديدم نه بابا اينقدر ها هم بد نيست. آخر سر هم كه ديدم اصلا كلي هم عاليه.
دختر به اين دمدمي مزاجي و متلوني راستي راستي كه نوبره. به قول مامانم مي گفت دختره مي ره توي توالت و مياد بيرون حالش كامل عوض مي شه!!!! حالا پيشرفت كردم و گلاب به روتون دستشويي نرفته هم حالم خود به خود خوب مي شه.