کتاب را خوانده ام و با حوادث آن اوج گرفته ام و به حضیض رفته ام.
سطر به سطر کتاب را از بر هستم. جای تمام جمله ها را به فراست می دانم.
اما باز هربار کتاب را از برگ دیگری می گشایم و دوباره می خوانم.

تفاوت این است. این بار می دانم تمام اینها قصه بود, تمام اینها قصه است. بار اول قصه آزرده ام کرد, و این بار حماقت واقعی پنداشتن قصه.
آنچه کتاب را خواندنی می کند, عشق من به تصور خودخواهانه ی خودم در نقش قهرمان افسانه ای کتاب است, که جایش همیشه در قصه خالی بود و همیشه در قصه محو سایه داشت, و نه داستانی که هرگز نبود.

و من عاشقانه این کتاب را می خوانم و باز دوباره می خوانم و جمله ها را لبخند می زنم.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار