به ژولیت می گم صبح به خیر. می گه صبح؟ می گم خوب ساعت دهه دیگه. می گه الان توی چین عصره!!! می گم خوب یعنی چون تو چینی هستی و توی چین عصره من باید به تو بگم عصر به خیر!!!
یا ملت خل اند, یا من.

بعد می گه: ” دیر اومدم چون رفته بودم مدرسه ی بچه ام. می خواستم به معلمش بگم خیلی مشق به بچه می دین. هر شب دو صفحه مشق به کوین می دن, من باید نیم ساعت تا یک ساعت بشینم و با کوین درس بخونم.”

دیدم بابا ولش کن. حالا چهار ساعت بیام در مورد نظام آموزشی ایران توضیح بدم و حجم درسی که به بچه ها می دن و مشق شب های دیوانه کننده , آخرش هم نفهمه و بی فایده.
بهش گفتم, بله حق باشماست. اصلا بچه مشق نباید بنویسه که.

چی می شد من در مملکت فخیمه ی کانادا به دنیا می اومدم؟ هیچ درس و مشقی هم به کار نبود. کنکور هم نبود. آخر سر هم میشدم یه پخی (ببخشید) قاطی بقیه مشغول کیفوری و خوش گذرونی.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار