نيم ساعته دارم از خنده غش مي كنم. اون هم وسط يه عالمه كار.
آقا جيمي چهار پنج تا پروژه ي جديد تعريف كرده. دو تا هم كه از قبل داشتم. دارم خل مي شم. شبانه روز كار مي كنم ديگه.
از طرف ديگه توي يه سري كار اداري هم گير كرده ايم كه شب و روزمون رو گرفته, از گردش و تفريح هم كه نمي تونيم بگذريم.

منتها گاهي وقت ها كه مي رم گويا رو مي خونم نمي تونم به مدت نيم ساعت هيج كاري بكنم. يا از عصبانيت يا از شدت خنده. گاهي وقت ها هم مخلوط دو تاييش.
اين كه ديگه آخرش بود:
“برخورد با عروس هاي نيمه برهنه ي بي عفت!!!”
بخونيدش لطفا.
عجب بدبختي اي داريم ما…

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار