مزخرفترین اتفاق دنیا اینه که یه خانم باشی و توی یه تیم از مردها کار کنی. حالا می گم چرا.
ما یه محصول جدید رو فرستادیم توی بازار. حالا تشویقی که برای تیم در نظر گرفته شده یه بلیط برای مسابقه بسکتبال معروفترین تیم بسکتبال کاناداست که 6 مارچ از ساعت 7 تا 10 شب برگزار می شه!!
اولا که من از بسکتبال خوشم نمیاد. کاشکی شنا یا فوتبال یا گلف یا بولینگ یا شیرجه یا پاتیناژ بود.
دوم این که هیچ احساسی نسبت به این تیم خیلی معروف تورنتویی ندارم.
سوم این که توی هوای سردی که احتمالا سه هفته دیگه هم ادامه خاهد داشت عین یه چیز بدی (بفهمین چی رو می گم لطفا) باید بلرزم و برم اونجا.
چهارم این که هیچ زمینه ذهنی در مورد این تیم و بازی هاش و بازی بسکتبال ندارم.
پنجم این که خودم گواهینامه رانندگی ندارم و گل آقا باید من رو ببره و منتظرم بمونه و برم گردونه. (داستان گواهینامه نداشتن من اینجا طولانیه. یه بار کامل تعریف می کنم.)
ششم این که آخه مگه خلم گل آقای گلم رو تنها بگذارم و برم یه جایی که هیچ لذتی بهم نمیده. تازه هی هم دلم شور می زنه که نکنه یه چیزی بگن من نفهمم یا این که نکنه فکر کنند من گاگولم یا….
اون بی سلیقه ای که برای تشویق تیم این راه مسخره رو انتخاب کرده اگه به دست من بیفته کله اش رو می کنم. کاشکی حداقل می شد جای خودم یه نفر دیگه رو بفرستم. یکی از دوستامون اینجا عاشق اون تیم تورنتویی است و عاشق مسابقه بسکتبال. حداقل کاشکی برای من یه نفر بلیط سینما یا یه تئاتر یا یه کنسرت لیلا فروهر و ابی و حتی جواد یساری رو می خریدند.
سلیقه مردونه واقعا مزخرفه. بسکتبال!!! بدبختی اینه که این مردها هم با این سلیقه مزخرف باید بیان و ما رو انتخاب کنند و خاستگاری بیان. همینه که همیشه ناشیگری در میارند. خلاصه که خیلی حالم گرفته است.
بهتره غر نزنم. اگر توی اون تیم حتی یه نفر باشه که نره من هم می شم دومیش و مثل خانمها توی خونه استراحت می کنم نه که مثل این آقایون خل برم نصفه شب گلوم رو به خاطر یه تیم خل تر از خودم پاره کنم. اما اگر نه که اول تاریخچه تیم تورنتو رپترز رو نگاه می کنم. یه تعدادی اصطلاحات بسکتبال رو یاد می گیرم. لباس گرم می پوشم. گل آقا رو یه بوسش می کنم که انتظار کشیدن خیلی براش سخت نشه. بعد هم چند تا لیوان آب جوش می خورم برای تشویق های سر مسابقه . و سه ساعت کذایی رو به خوبی دوام میارم. خوشحال و خندان بر میگردم پیش گل آقا.
راستی کتاب های جین وبستر رو خوندین؟ من خیلی دوستش دارم. یه جایی توی کتاب دشمن عزیزیه چیزهایی توی این مایه می گه که:
مردها وقتی تمام هوششون رو جمع کنند که بخان ازما خانم ها تعریف کنند میگند که مثلا همت مردانه ای داره. یا مثلا مرد خونه است یا منطق مردونه داره یا… خلاصه مفهوم کلی اش همین ها بود. حالا موضوع اساسی اینه که امکان نداره که ما بتونیم از یه مرد به این شکل تعریف کنیم که زیرکی زنانه داره. یا تدبیر زنانه یا خلاصه هرچیز خوب زنانه داره.اما حالا من می گم که کاشکی این آقایون یه کم سلیقه خوب و نیک زنانه داشتند و از بسکتبال خوششون نمی اومد.
عجب بدبختی ایه ها.
دوستتون دارم,خوش بگذره, به امید دیدار