1) باز به صومعه نزدیک می شوم, همان صومعه ی بزرگ, با همان دیوارهای ستبر سنگی, با همان دیوارهایی که از تمام گزندها محفوظ می داردم.

از آنجا گذر فصول را بر درختان نظاره خواهم کرد. کودکانی را خواهم دید که در حیاط ضومعه بازی می کنند, کودکانی را خواهم دید که دور صومعه می گردند و می گریند. زنان بدکاره ای که به آغوش مردان هرزه می روند, و زنان عاشقی که به تمام دنیا عشق می ورزند و با تمام دنیا هماغوش می شوند. زایش شکوهمند زنان را, و مرگ راست قامت مردان را, باروری دوباره و دوباره ی انسان را, و مرگ دوباره و دوباره ی انسان را از روزنه های باریک صومعه نگاه خواهم کرد.

باز از ورای دیوارهای صومعه به هر آنچه هست عاشق خواهم شد,دلم را به میهمانی نگاه ها خواهم برد, و باز منتظر نگاهی خواهم ماند که مرا نرسیده به گاه تعمید, از ورای سنگ های صومعه به گردشی در میان تمام درخت ها فرا خواند.
باز هم در راهی که از کنار سنگ های صومعه می گذرد به گاه نواختن ناقوس صومعه, با کسی که نگاهش مرا از صومعه ربوده باشد, هماغوش خواهم شد. و می دانم کسی آنجاست که از روزنه ی باریک صومعه نظاره ام می کند.

به صومعه باز خواهم گشت, و باز گذر فصول بر درخت ها و تحول رنگ برگ ها را خواهم دید و زندگانی جاوید جنگل را در گذر فصل ها شاهد خواهم شد و باز منتظر نگاهی خواهم ماند که…
———————

2) در تمام متن بالا نمی دونستم جای پ توی این صفحه کلید کجاست (از جایی غیر از خونه دارم می نویسم) و تمام مدت دنبال کلماتی گشتم که پ توشون نباشه, حالا الان بعد از یه عالمه شکنجه کشیدن جاش رو پیدا کردم !!! منتها چه فایده..
———————

3) تا وقتی به دل آدم مربوط می شه , دوست داشتن همه ی دنیا خیلی خیلی راحته. وقتی پاش می افته که راست راستی برای دیگران کاری بکنی اونوقته که تازه می فهمی کسی رو دوست داری یا نه!!! داشتم یه مقاله در مورد نازی ها و شکنجه گاه های یهودی ها می خوندم. همه اش به این فکر می کردم که اگه می خواستیم بین خودمون و بقیه ی آدم های دنیا کسی رو انتخاب کنیم که خدای نکرده به شکنجه گاه بره, چند نفر در دنیا بودن که حاضر بودیم ما به جاشون به شکنجه گاه بریم!!! اینجاست که معلوم می شه راست راستی چند نفر رو واقعا دوست داریم. کلا “دوست داشتن” ساده ترین و پیچیده ترین مفهوم دنیاست. عجیبه.. بشر راست راستی عجیبه.
آدم چقدر با حیوون فرق می کنه؟ چقدر؟ مرز شناسایی این دو کجاست؟
———————

4) دلگیر شد یه کمی, نه؟ حالا یه چیز بامزه, بفرمایید:
مارتین روز چهارشنبه با جدیت از من قول گرفت که حامله نشم!!!!
من هم دیدم حرف حساب می زنه, علی الحساب قول رو بهش دادم!!!
زندگی بامزه است ها, یکی دیگه حامله می شه, روی زندگی دو نفر دیگه اثر می گذاره. هیچ وقت فکر نمی کردم به خاطر حامله شدن یه زن چینی به به مرد لهستانی قول بدم که حامله نشم!!!!! خلاصه که اوضاع ینگه دنیا قرو قاطی است, حسابی. فعلا که خوش می گذره.ولی از من بشنوین, باور کنین آخرالزمون که می گن همینه.
———————-

5) خانوم ها و آقایون محترم که در ایران هستین. به دلایلی هر کاری می کنیم کارت تلفن هامون شماره های ایران رو نمی گیرند. اگه ازمون خبر ندارین خوب و خوشیم. شرکت مخابرات ایرانه که “از برای فصل کردن آمده”.
———————-

6) از تو هر جايی ننالم ,چون تو هر جايی شدی
نيست جای ناله از معشوق هر جايی مرا
(سنایی غزنوی)

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار