اگه قرار باشه هر روز به همين منوال ادامه پيدا كنه و من هر روز سر كار يه خبر اساسي بشنوم ديگه هيچ چيزي به هيجان نمي آرتم!!!
ژوليت كوچولوي دومش رو توي راه داره…
باز هم اينقدر ذوق زده شدم كه انگار خودم بعد از هفت سال كه چله بهم افتاده بوده سه قلو بچه دار شده باشم!!!
حسابي نگران كارش بود. بهش گفتم نگران نباشه. اين آقا جيمي ما خيلي آدم خوب و منطقي ايه. در ضمن وقتي دو تا خانوم توي يه تيم سه نفره داره كه جفتشون حدود سي ساله هستند و يكي شون هم اصلا بچه نداره, لابد انتظار يه مرخصي زايمان رو حداقل داره اگه انتظار دوتاش رو نداشته باشه. كلي خنديديم. مي گفت به مارتين حتما بايد بگم (!!!) اما نمي دونم به جيمي چطوري بگم!!! ولله نوبره. مي گن دوره ي آخر زمونه راست مي گن. خانومه حامله شده, مردهاي غريبه ذي نفع هستند. اين روزگار آدم واسه حامله شدن بايد با اداره و يه تيم كامل متشكل از خانوم ها و آقايون مختلف و رنگ و وارنگ هماهنگ كنه!!!

عينهو سر عقد.. با اجازه ي همه ي بزرگترا و آقا جيمي و مارتين و كتي و تيم شماره ي يك و تيم شماره ي دو و تيم شماره ي سه و تيم شماره ي چهار, خصوصا مدير پروژه هاي عزيز و تيم برنامه ريزي تكنولوژي و هماهنگ كننده ي پروژه و ….بله!!!

حالا فرضا اگه من هم مي خواستم بچه دار بشم بايد اول موضوع رو با آقا جيمي در ميون مي گذاشتم!! بعد…

فعلا كه تا اطلاع ثانوي كه ژوليت از مرخصي زايمان برگرده (يعني تا يك سال و نه ماه ديگه) بنده به خاطر شركت معظممون نمي تونم بچه دار بشم. بعدش هم خدا بزرگه. فعلا بهانه ي يك سال و نه ماهه ي آينده جور شد!!!!
هيچي ديگه. تمام اينها به علاوه ي يه مقدار ديگه (عفت كلام مانع نوشتنشونه) چيزهايي بود كه بين من و ژوليت رد و بدل شد و سه ربع كامل وقتمون رو گرفت و جاي همگي خالي كلي خنديديم!!!

تنها مشكل اينه كه يكي از تست ها كه با سيگنال واقعي و در فاصله ي بسيار نزديك انجام مي شد (سه تا آنتن دقيقا بغل دستت تشعشع مي كنند) و توسط من و ژوليت با هم انجام مي شد تا يك سال و نه ماه بايد فقط توسط من انجام بشه!!!