باز هم قلبي به پايم اوفتاد
باز هم چشمي به رويم خيره شد
باز هم در گير و دار يك نبرد
عشق من بر قلب سردي چيره شد

باز هم از چشمه ي لبهاي من
تشنه اي سيراب شد, سيراب شد
باز هم در بستر آغوش من
رهروي در خواب شد,‌ در خواب شد

بر دو چشمش ديده مي دوزم به ناز
خود نمي دانم چه مي جويم در او
عاشقي ديوانه مي خواهم كه زود
بگذرد از جاه و مال و آرزو

(فروغ فرخزاد)

راستي راستي قشنگ مي گه. هم مفهوم قشنگ هست و هم روش بيان مفهوم. شعرهاش راست راستي با من حرف مي زنند. زلال مثل آب روان, دلپذير مثل نم نم باران بهاري, زيبا زيبا زيبا مثل بنفشه و سوسن.
عجب حس زنانگي رو قشنگ و بي بديل بيان مي كنه.
————-

با من چه نيازي به جنگ داري عزيزترين حريف. وقتي هنوز پيكار آغاز نشده, در برابر تو, تمام سلاح هايم را به خاك مي اندازم.
تسليم ,تسليم ,تسليم…در برابر تو نه زره هايم, نه سلاح هايم, هيچ يك, هيچ يك كار نمي كند.
در برابر تو, هنوز پيكار آغاز نگشته, سراپا تسليم ام.
و شگفتا كه در همه ي ميادين,ميادين خالي از تو, قدر ترين حريف نبردم..
در برابر تو اما, پيكاري نيست..
در برابر تو اما,‌ به خاك اوفتاده ترينم…
دريغ و درد كه تنها در هماوردي تو, من پرچمدار تسليم ام…

دوستتون دارم,‌خوش بگذره, به اميد ديدار