از پرده برون آمد ساقی، قدحی در دست
هم پرده‌ی ما بدريد، هم توبه‌ی ما بشکست

بنمود رخ زيبا، گشتيم همه شيدا
چون هيچ نماند از ما آمد بر ما بنشست

زلفش گرهی بگشاد بند از دل ما برخاست
جان دل ز جهان برداشت وندر سر زلفش بست

در دام سر زلفش مانديم همه حيران
وز جام می لعلش گشتيم همه سرمست

از دست بشد چون دل در طره‌ی او زد چنگ
غرقه زند از حيرت در هرچه بيابد دست

چون سلسله‌ی زلفش بند دل حيران شد
آزاد شد از عالم وز هستی ما وارست

دل در سر زلفش شد، از طره طلب کردم
گفتا که: لب او خوش اينک سرما پيوست

با يار خوشی بنشست دل کز سر جان برخاست
با جان و جهان پيوست دل کز دو جهان بگسست

از غمزه‌ی روی او گه مستم و گه هشيار
وز طره‌ی لعل او گه نيستم و گه هست

می‌خواستم از اسرار اظهار کنم حرفی
ز اغيار نترسيدم گفتم سخن سر بست

—————————————-
چرا تشبيه زندگي به بازي پوكر باعث مي شه به ادم ها احساس بدي دست بده؟ فقط به دليل پيش داوري در مورد بازي پوكر؟
همه ي ما توي زندگي مون بلوف مي خوريم. همه ي ما روي دست هايي شرط مي بنديم كه امكان برنده شدنشون كم باشه. همه ي ما دست هاي خوب زندگي مون رو از دست داده ايم. و حتي اگه بخوايم حريفمون برنده بشه بهتره كه حواسمون جمع جمع باشه و آگاهانه حركت كنيم.
زندگي جاي غافل شدن براي كسي نمي گذاره.
زندگي زيباست اما جدي…زندگي هر لحظه تازه است. مثل هر دست جديد توي پوكر..زندگي خيلي زيباست.

در مدينه ي فاضله نيستيم و بايد بدونيم, حتي اگه بخوايم بكنيمش ايده آل ترين دنيا… ما داريم زندگي مي كنيم. در عين جدي نبودن اما بسيار جدي است. جاي غافل شدن نداره. بايد حواست جمع باشه.
آگاه بودن و آگاه نبودن تفاوت عدم بلوغ و بلوغ است نه بدي كردن يا بدي نكردن.
مي توني اگاه نباشي و بدي كني يا خوبي كني..مي توني آگاه باشي ‌و بدي كني يا خوبي كني.
اما بايد بفهمي داري چه مي كني. حداقل بايد سعي كني كه بفهمي داري چه مي كني. و اين مفهوم قشنگ بازي كردن است.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار