فروغ می گوید:

من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم

اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیار
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم

و باز می گوید:
می آیم, می آیم, می آیم
با گیسویم: ادامه ی بوهای زیر خاک
با چشم هایم: تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم, می آیم, می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من درآستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا,
در آستانه ی پرعشق ایستاده, سلامی دوباره خواهم داد.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار