گاهي وقت ها زمان هايي كه آدم خيلي خيلي خسته است, جسمي يا روحي (كه به نظرم جفتشون روي هم ديگه اثر ميگذارند), هر اتفاق كوچيكي بزرگتر به نظر مياد. مثل اتفاقات بامزه ي ديروز.

ديشب دو تا خواب جالب ديدم. اول خواب ديدم براي خاله ي همسايه مون كه فوت كرده, خواهرش -كه امريكا زندگي مي كنه- داره آش نذري مي ده و دنبال همه ميگرده . بعد دختر دايي مامانم -كه با خانواده اش قم زندگي مي كنند- داره روي پشت بوم خونه ها و همه جا دنبال برادر كوچكش -كه در عالم واقعيت وجود نداره- مي گرده و دنبال همين خانومي كه آش نذري مي ده. حالا براي چي, يادم نيست. من همه اش مي ترسيدم كه دست برادره بشكنه -باز هم نمي دونم چرا- و راست راستي دست برادره بعد از مدتي شكست. خواهرش سعي مي كرد جا بندازدش اما من مي دونستم كه داره بدترش مي كنه. و از شدت نگراني از خواب پريدم.

دومي اش اين بود كه خواب ديدم از شركت سازنده ي ماشينمون بهمون تلفن زدند و پيرو همون تصادفي كه كرده بوديم بهمون گفتند كه توي يه قرعه كشي برنده ي ۵ ميليون دلار شده ايم.
راستش فكر مي كنم يه جورايي خواب دوم ام تعبير شد. يه تلفن پيرو اون تصادف بهم شد, با مضموني كاملا متفاوت با اين بالايي, اما فكر مي كنم به اندازه اي براي من هشدار بود كه از پنج ميليون دلار هم بيشتر ارزش داشت. زندگي خيلي ارزش داره. انسان بودن خيلي ارزش داره. و درستي خيلي ارزش داره. خود اتفاق چيزي نبود اما خدا رو شكر كه اين اتفاق افتاد.
——
مريم عزيز, اگه ممكنه بهم ايميل بزن: katbalou21@yahoo.com

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار