۱) هر قانون را تبصره اي ست
تو برهر قانون كتاب زندگي ام
تبصره اي يگانه نگاشته اي
—————————-
۲)‌ صبح با بابابزرگم حرف زدم. مي گه هر شب خوابت رو مي بينم. بهش گفتم ديشب چي خواب ديدي؟ گفت خواب ديدم اومدي دارم هي مي بوسمت و مي گم تو اونجا غريبي. بگذار ببوسمت چون اونجا توي غربت كسي نيست كه ببوسدت. و تو گفتي چرا, گل آقا هست. گل آقا كه هست ديگه غريب نيستم.

و راست راستي گل آقا بهترين همراه و يك دوست خيلي خوبه. اگه نبود خيلي چيزها كه امروز دارم رو هيچ وقت به دست نمي آوردم.
و راست راستي توي غربت خيلي ها هستند كه آدم رو ببوسند. اما با محبت و احساس يه پدر بزرگ, هيچ كس پيدا نمي شه كه آدم رو ببوسه. از هر چيزي مي شه دوباره به دست آورد. حتي فرزند و همسر. اما از پدر و مادر و پدر بزرگ و مادر بزرگ ديگه نمي شه يكي ديگه پيدا كرد. خصوصا پدر و مادر كه در دنيا براي هر كس فقط يه دونه ازشون وجود داره.
——————————
۳) قرار بود آموزش داشته باشيم. عزا گرفته بودم. چون خيلي كار دارم و اگه مي خواستم تا ظهر هم سر كلاس باشم حتما بايد شب رو سر كار مي خوابيدم. همين الانش هم تا ۹ و ۱۰ شب بايد بمونم سر كار. خدا رو صد هزار بار شكر, آموزش امروز كنسل شد.
——————————
۴) روز يكشنبه سر چهارراه چراغ سبز شد و اومديم راه بيفتيم كه يهو دلنگ, يه ماشين خرس گنده كوبيد به ماشينمون. با سرعت ۸۰ تا چراغ رد كرده بود. خدا رو يك ميليون بار شكر, اگه يه كم وسط تر چهار راه بوديم معلوم نبود گل آقا چه بلايي سرش ميومد. خدا رو شكر هيچ كس صدمه نديد. اما اتفاقات بعدش خيلي خيلي بامزه است. از ماشين, يه آقاي ۸۰ ساله (بعدا فهميديم ۷۲ سالشه) پياده شد. حسابي هول كرده بود. خانومش هم بعدا پياده شد. خدا من رو ببخشه اما لحظه اي كه ديدمش ياد مادر مرحوم فولادزره افتادم!! اون هي مي خواست به ما بگه كه چراغ سبز بوده!! جالب اينه كه همه ي ملت اونجا شاهد بودند و آقاهه هم هي مي گفت كه زن, چراغ قرمز بود. خلاصه بيمه ي آقاهه رو گرفتيم اما هي قول گرفت كه به بيمه و به پليس خبر نديم. ما هم كه تمام نگراني مون اين بود كه آقاهه پس نيفته هي بهش مي گفتيم بابا آروم باش. تصادف در همه جاي دنيا و در زندگي هر كسي پيش مياد. اصلا مهم نيست. جونت سلامت. ما هم دشمني با تونداريم كه به بيمه خبر بديم. همين خسارت رو بده كافيه. بعد خانومه گفت ما به شما هيچ برگه اي نمي ديم. برگه ي بيمه رو هم بهتون نمي ديم. ما هم گفتيم پس ببخشيد با اين حساب ما مجبوريم به پليس خبر بديم. آقاهه هم به زنش گفت: shut up, then Police will give me a ticket.
خلاصه كه بعد از اين كه مطمئن شديم آقا هه خدايي نكرده سكته نمي كنه رفتيم كه به عيد ديدني مون برسيم.
بعدش روز بعد گل آقا به آقاهه گفت كه مي خواد بره نمايندگي كه ببينه چقدر خرج ماشين مي شه. آقاهه گفت كه خير تو بايد بياي پيش تعميركار من. و گل آقا هم گفت كه نه, من مي خوام برم پيش تعمير كار خودم. يه دوساعت بعدش من به گل آقا زنگ زدم و ديدم گل آقا توي دفتر پليسه!!!! نگو آقا هه رفته به پليس گزارش داده كه تصادف كرده!!! ديگه از خنده منفجر شده بودم. مردم ديوانه اند به خدا. اونوقت تازه وقتي گل آقا رفته اداره ي پليس آقاهه به گل آقا گفته “تو چرا اين كار رو كردي؟”. گل آقا هم گفته من كه كاري نكردم تو اومدي به پليس گزارش دادي كه تصادف كرده اي!!! بعد با پليس اومده اند ماشين رو نگاه كرده اند, آقاهه به پليس و به گل آقا گفته “اما ماشين تو كه آبي پررنگ بود”. (ماشين همونموقع هم آبي پررنگ بوده). پليس نگاه كرده و گفته خوب الان چه رنگيه مگه؟ آقاهه گفته نه رنگ ماشين فرق كرده!! (جل الخالق). پليس به آقاهه گفته اما شماره ي ماشين همونه كه تو به ما گزارش دادي. آقاهه گفته خوب شماره ي ماشين رو مي شه عوض كرد!!! (به خاطر خط برداشتن سپر ماشين گل آقا رفته شماره ماشين رو عوض كرده لابد.) پليس هم به آقاهه گفته ببين به نظرم موقعشه كه تو بري خونه تون. بقيه ي كارها رو ما انجام ميديم.
هيچي ديگه. از اون موقع تا حالا هر وقت به اين جريان فكر مي كنم نمي دونم بخندم. دلم براي آقاهه بسوزه. يا چي. آخه آدم ها تا ۷۰ سالگي زندگي مي كنند كه يه چيزي ياد بگيرند. ديگه ۳۰۰ دلار يا ۵۰۰ دلار يا ۱۰۰۰ دلار كه اينقدر ناراحت شدن و دستپاچگي نداره. بابا آقا سرت سلامت. برو اصلا فداي سرت.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار