چیه که داره من رو می کشونه, ثانیه به ثانیه با منه. لحظه ای جدا نمی شه. شب ها که از خواب بیدار می شم باز هم هست. روزها هر جایی که هستم دنبالمه.
تو که نیستی, پس این که با منه چیه؟ یه یاد؟ یه خاطره؟ یه فکر؟

فرق عاشقی با فکر و یاد می دونی چیه اصلا؟ عاشقی نوعی از فکر و یاده که یه جورایی درد میاره. آتیش می زنه.

دوباره و دوباره توی هر ثانیه, توی هر لحظه, توی هر برگ خاطره, توی هر نگاه, توی هر صدا,هر کلام, هر شعر,هر کتاب, همه جا همیشه هستی. هزار جا فرار کرده ام,و پیش هزار نفر,همه جا اما می بینمت.پیش هر کسی هم که نشسته باشم باز هم تو رو می بینم.راست راستی برام تکی. توی وجودم رفته ای انگار.می دونی که نباید اونجا باشی. از اشتباهاتته. جای درستی رو انتخاب نکرده ای.حالا دیگه اگه بخوام خلاص شم باید اول از خودم خلاص بشم.اون هم که دلم نمیاد. آخه تو هم همونجایی. خلاصی از خودم یعنی خلاصی از تو, و کفره. خودم که, راستش روبخوای , خودی نمونده. می گم دیگه, خیلی پیچیده است. عقل من نمی رسه.اصلا عقل هیچ کس نمی رسه. باید یه روزی خودت عاشق شی تا بفهمی.اگه یه روزی روزگاری به کسی فکر کردی و یه جورایی دردت گرفت و از درده هم خیلی خوشت اومد, خیلی گناه داری,اونروز باید بدونی که عاشق شدی .خدا اونروز رو نیاره واسه تو , دلبرکم.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار