از همه ي اين دنيا يه ديوار به من بدين كه با همه ي خستگي ها و دلتنگي ها و عاشقي هام بهش تكيه كنم و نريزه.
——————–
تازگي ها حسابي تنبل شده ام. همه ي كارهام عقب افتاده و نياز به انرژي دارم براي انجام دادنشون. حال و حوصله ي كمتر كاري رو هم دارم. دلم مي خواد تمام مدت بشينم يه جايي تنهاي تنها و كار كنم, بخونم, بنويسم و نه كسي رو ببينم و نه با كسي حرف بزنم.

صبح ها كه بيدار مي شم به يه عالمه چيزهاي مختلف فكر مي كنم. به اين كه كاش مي شد صبح بيدار شم, نون و كره و عسل و چاي شيرين بخورم, بعد اسباب بازي هام رو بريزم وسط خونه و بازي كنم. ساعت ۱۰ صبح برنامه كودك نگاه كنم تا ظهر, بعد هم استانبولي پلوي خونگي بخورم با يه ليوان كوكاكولا همراه با قصه ي اون ماهيه كه تولدش بود و دوستاش براش كادوهاي قشنگ آورده بودند. ظرف غذام رو ول كنم همون وسط و بدوم برم شروع كنم نقاشي كردن از روي گلهاي قالي. بعدش هم پازل هام رو درست كنم. و دوباره برنامه كودك ۵ بعد از ظهر رو نگاه كنم.
شايد آخر سر يه زنگ بهت زدم بياي باهام بازي كني. بشي بابا و من بشم مامان, يا كه عروس دوماد بشيم. تو بشيني توي ماشين و بوق بزني, من هم بشم عروست و با هم بريم توي خونه ي چادري مون. و بعدش ندونيم ديگه چكار بايد كرد…
و بعد كه با يه دختر بچه ي ديگه حرف زدي غصه بخورم و قد هفت درياي قصه ها توي بغل مامانم اشك بريزم بي خجالت و بي هيچ ملاحظه اي.

خودخواهي ها وعاشقي ها و بي گناهي ها و سادگي ها و همه چيزاي ۴ سالگي ام رو مي خوام.
——————————————
مي خوام تنها بشم. با يه ديوار, فقط يه ديوار, يه ديوار براي همه ي خستگي ها و دلتنگي ها و عاشقي هام. مي خوام نه با كسي حرف بزنم و نه كسي رو ببينم. مي خوام فقط كار كنم, بخونم و بنويسم. اينقدر كه حس كنم ديگه اشباعم.

يه ديوار به من بدين.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار