آخه اين چه وضعيه.. صبح ساعت ۹ جلسه داشتم. ساعت ده دقيقه به ۹ رسيدم اداره. بعدش ساعت ۹ و ده دقيقه كه هنوز به دليلي نرفته بودم سر جلسه يهويي خون دماغ شدم!!! اونوقت يه بلوز سفيد برفي هم تنم بود. مردم و زنده شدم تا بعد از ده دقيقه خون دماغم بند اومد و بلوز سفيد هم جون سالم به در برد و لك نشد.
ساعت ۹ و ۲۰ دقيقه سلانه سلانه رفتم سر جلسه. بعد گل آقا جان زنگ زد كه بگه ده دقيقه زود رسيده به كلاسش..بعد يه همكار ايراني ام از يه شركت ديگه زنگ زد كه اول فكر كردم كار مهم داره و جواب دادم. بعد ديدم خير, مي خواد درددل كنه!!! خودم هم كه يه بار از جلسه اومدم بيرون كه مطمئن بشم خون دماغم بند اومده. خلاصه يه جلسه ي يك ساعت و ربعي رو من سه ربع بيرون بودم. عالي بود البته. خيلي خوش گذشت. راستش جلسه ي تيممون بود و خيلي مهم نبود. اما خنده دار بود ديگه. حالا كل تيم فكر مي كنند من چقدر مهمم.

امروز كلي خوش گذشته. همه كارها خوب پيش رفته. غرغر ها ديگه تموم شدند. با وجود خون دماغ ولي خوش اخلاق و خندونم. نتيجه گيري كلي اين كه غر غرو بودن به وضع جسماني ربطي نداره. گاهي وقت ها آدم غرش ميياد. لطفا وقتي دوستتون يا همسرتون يا .. غرش مي ياد براي مدت لااقل يك هفته يا يك ماه يا حتي دو سه سال تحمل كنين و هر چي اون غرغرو تر مي شه شما خوش اخلاق تر شين.
من البته اين غرغرو بودن رو ارث دارم. گر چه كه خودم رو حسابي اصلاح كرده ام و فقط گاهي اوقات به اصليت ام بر ميگردم. مامانم طفلي حدود يه عمر از بدو تولد من تا حدود ۶ سال پيش (قبل از اين كه در صدد اصلاح خودم بربيام ) غرغرهاي پايان ناپذير من رو تحمل كرد. اگه در مورد چگونگي تحمل و برخورد با غرغر سوالي دارين به مامان من مراجعه كنين لطفا.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار