هر بار يه مدت مي رم سر كار و بار خودم. بعد دوباره بر مي گردم روي اينترنت و يه سري عكس ها رو مي بينم و آتيش مي گيرم.
گاهي اوقات فكر مي كنم در بعضي وضعيت ها و شرايط زنده ها به حال مرده ها غبطه مي خورند.
كسي كه تمام خانواده و تمام كساني رو كه دوست داشته و دوستش داشته اند رو از دست داده چه مدت طول مي كشه تا به زندگي عادي برگرده؟ آيا اصلا بر مي گرده؟
زبان از توصيف فاجعه عاجزه.
به اين فكر مي كنم كه “عجب صبري خدا دارد”. به اين فكر مي كنم كه آيا اصلا خدايي هست؟
به اين فكر مي كنم كه كاش مي شد زمان رو سه روز عقب برگردوند و شهر رو تخليه كرد. و…
به اين فكر ميكنم كه آيا اين آخرين فاجعه خواهد بود. اگر نه كه براي فجايع محتمل آتي اين همون گذشته اي هست كه مي شه از ميزان خسارات كم كرد.
عكس ها تكان دهنده هستند. فاجعه ناگفتني است. تازه اين فقط و فقط گوشه اي از فاجعه است.
دولت جمهوري اسلامي شك دارم خيلي احساس مسئوليت كنه و اصلا فاجعه رو احساس كرده باشه. مگه خودمون فكري به حال خودمون بكنيم.مردم..متاسفانه ما فقط خودمون رو داريم. ما بايد از خودمون و از همديگه حفاظت كنيم. اگر خودمون اين كار رو نكنيم كس ديگه اي دل نخواهد سوزوند.
زود باشيم تا دير نشده. سه روز قبل دير نبود. حالا ولي دير شده. سه روز ديگه يا سه سال ديگه ممكنه خيلي هم ديرتر بشه.
زبان از بيان فاجعه قاصره.

دوستتون دارم.زندگي بايد كرد. به اميد ديدار

پیوست: روزنامه ی گلوب اند میل چاپ کانادا صفحه ی اول . روز دوشنبه 29 دسامبر.

مرسی مستر هکس عزیز. چه لینک خوبی.