خوب ديگه. از دوتا پيغامي که مامانم برام گذاشت فهميدم که حتما و صد البته بچه ي تربيت شده ي همون مامان هستم.
من دو تا دليل عمده براي اين که از خيانت بدم بياد دارم. اوليش اينه که از دروغ گفتن به شدت بيزارم. چون بهم نشون مي ده که اون چيزي که هستم و اون کاري که مي کنم رو خودم هم قبول ندارم. فکر مي کنم قبل از خيانت کردن بايد از همسرم جدا بشم.
دوم اين که مي ترسم که خيانت برام به شکل صفت ثانويه در بياد که قبل از هر چيز و هر کس خودم رو از بين خواهد برد. هميشه برام نگراني و ناراحتي به دنبال خواهد داشت و روحم رو از بين خواهد برد. شادي واقعي و حقيقي رو با خيانت گم خواهم کرد.
به عبارتي به نظرم طلاق و جدايي خيلي اوقات کار کاملا درستيه اما خيانت رو تاييد نمي کنم.
و ترجيح مي دم اينقدر هم با طرفم راحت باشم و راحت بگذارمش که اگر زماني نياز به نفر ديگه اي رو احساس کرد صاف و مستقيم بهم بفهمونه و نخواد دروغ بگه و بره و بعد با کس ديگه باشه. اما مسلما در اون صورت براش دوست خواهم موند و نه همسر.
اين بحث رو همين جا تموم مي کنم . درسته که به دلايل خيلي زيادي سال ها و سال ها در مورد اين موضوع فکر کرده ام اما اينقدر موارد مختلف و عوامل زماني و مکاني و روحي مختلف در اين مسئله دخيل هستند که در حد توان و دانش من نيست که در موردشون صحبت کنم. فقط چون نيلو گفته بود و من هم خيلي به اينطور بحث ها علاقمند هستم وسوسه شدم که کل حرفي که به نظرم اومده بود توي نظرخواهي نيلو بنويسم رو اينجا بيارم.
توي اينترنت دنبال يه شعر قشنگ مي گشتم که اينجا بگذارم. ديدم مامان فري خيلي عزيزم توي نظرخواهي يکي از قشنگترين شعر هاي ممکن رو نوشته:
عشق نامی است اشنا
پشت دستانی که می بافند
پيراهن تحمل ناپذير شعله را
که قدرت انسانی قادر به جدا کردن ان از من نيست

آدم به خاطر عشق گاهي اوقات از خود عشق مي گذره. از همه چيز دنيا مي شه به خاطر عاشقي گذشت. حتي از عزيزترين چيزها. از عزيزترين هاشون.
مامان فري من خيلي طول کشيد تا اين مفهوم رو توي مخ من فرو کرد. تازه اون وقت هم تا قبل از شناختن يه سري مفاهيم و يه نقطه ي عطف توي زندگيم باز هم نتونستم به عشق و وجود داشتنش معتقد بشم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به اميد ديدار