بعد از خوندن مطالبی که نیلوی عزیزم توی وبلاگش نوشته بود و با توجه به علاقه ی وافری که به اظهار نظر دارم و این که مسئله ی خیانت در خانواده ها به دلایلی از سال ها سال قبل خیلی فکر من رو به خودش مشغول می کرد و یکی از چیزهایی هست که خیلی توی زندگیم بهش فکر کرده ام, نتونستم در موردش ننویسم.

اول نظرم رو در مورد خود پدیده ی خیانت می گم و بعد عکس العمل و واکنشی که خودم نشون خواهم داد در صورتی که با این مشکل در زندگیم روبرو بشم.

اول این که در کشورها و جوامع سنتی (که شکلی از این سنت هم مذهب هست ) خیانت در مورد مرد به شکلی دیده و قضاوت می شه و در مورد زن به شکل دیگه. در بیشتر موارد خیانت در باره مرد اصلا تعریف نمی شه و از طرف مذهب و سنت و بنابراین جامعه و خانواده این حق مسلم او دونسته می شه که به منظور تصرف هر زنی که خواست, به این شرط که زن صاحب قبلی نداشته باشه سعی و تلاش کنه. نمونه ی این مسئله قوانین بدیهی اسلام و یهود هستند. نمی خوام نوک پیکان رو به طرف مذهب بگیرم. درتمام جوامع و دوران های تاریخی که مرد قدرت اقتصادی و مالی رو در خانواده در دست داشته همین بوده که البته بعد هم به شکل قانون دینی در اومده. باز هم می بینیم که در خانواده هایی که اختلاف طبقاتی و مالی مرد و زن زیاده مرد خودش رو کاملا محق می دونه که در صدد تصرف هر زنی که خواست و به هر شکلی بر آید. در دفاع از آقایون بگم که در شرایط مساوی به نظر من بانوان خیلی هم بدتر رفتار می کنند. این جزو خلق و خوهای نکوهیده ی انسانی هست که فقط به خودش و خودخواهی خودش فکر کنه و در شرایطی که نفر بهتری براش پیدا بشه, صرفنظر از این که نفر قبلی با تمام توان براش انرژی صرف کرده یا این که کوتاهی کرده, بره سراغ موقعیت بهتر و شاید حتی نه بهتر که فقط متنوع تر و بیشتر.

دوم این که بانوان محترم به علت عواقب بسیار سختی که ازسوی جامعه و قوانین براشون پیش می اومده -و مسلما نه به خاطر عشق به اخلاقیات- کمتر به طرف خیانت رفته اند و یا این که حتی به خودشون اجازه داده اند که این فکر رو بکنند و این رو حق خودشون بدونند چنانچه آقایون در طول تاریخ می دونسته اند. به عبارت دیگه می خوام بگم که کمابیش و نه صد در صد خانم ها و آقایون در اخلاقیات و خلق و خوی انسانی, خوب یا بد مثل همدیگه هستند. کما این که در جوامعی مثل اروپا و آمریکا که سعی می شه -و هنوز صد در صد تحقق نیافته- خانم ها و آقایون در برابر جامعه و قانون در جایگاه مساوی بایستند آمار خیانت تقریبا در هر دو طرف یکی هست.

در مورد اونچه که افراد رو به طرف خیانت سوق می ده به نظر من دو چیز از عوامل مهم هست. یکی خود اون فرد -که عامل مهم تر هست- و دیگری همسر و شرایط خانوادگی اون فرد. مسلما اگر کسی کاری رو انجام بده با توجه به عنصر اراده و اختیار که به تصدیق همه -احتمالا غیر از فلاسفه!!- در همه وجود داره مسئول اصلی اون کار خود اون شخصه. به عبارتی قبل از هر عامل بیرونی, یه سری عوامل درونی هست که باعث می شه شخص به خودش اجازه ی خیانت رو بده. در این مورد دوباره بر میگردم و حرف می زنم. دومین چیز عوامل بیرونی هست که اغلب ما به عنوان دلیل برای خیانت بیان می کنیم. مثل این که توی زندگیش اونچه رو که می خواد نگرفته و جای دیگه می خواد پیدا کنه.

خیلی از افراد-خصوصا به دلایلی که قبلا گفتم, آقایون- هستند که خودشون رو همیشه و همیشه محق داشتن چیز بهتر می دونند. این چیز بهتر می تونه خونه, ماشین و …همسر باشه. گاهی حتی همسر رو نشونه ی پز می دونند. یا خودشون رو محق داشتن هر چیزی که خوششون بیاد و در حد توانشون باشه می دونند. درست مثل قانون چند همسری در صورتی که استطاعت مالی وجود داشته باشه. این یکی از همون دلایل درونی هست که قبلا هم بهش اشاره کردم. یکی دیگه از دلایل درونی به نظر من نیاز به تایید داشتن از اطراف و اطمینان از اینه که هر کسی که اونها بخوان مال اونها می شه , تاییدشون می کنه و در هر حدی که بخوان دوستشون خواهد داشت. که در شکل دیگه و با بدترین کلام این رو عقده ای بودن یا با کلمه ی مودبانه تر عدم اعتماد به نفس, یا از دید دیگه و به شکل تغییر یافته تر, نیاز به تایید شدن می گن. بازهم تاکید می کنم در شرایط مساوی و در جوامعی که زن و مرد از دید قانون و جامعه در جایگاه یکسان تری قرار دارند این کفه به طرف زن هم سنگین تر می شه. به همین دلیل هم هست که در بسیاری خانواده های ایرانی اعتقاد درست یا غلط بر این مبنا هست که وقتی خانواده ایرانی به غرب می ره از هم می پاشه. که البته خودش حسابی جای بحث داره.

دلایل بیرونی چیزهایی هست از جمله توجه نگرفتن از طرف مقابل,مورد عشق واقع نبودن, آرامش نداشتن در محیط خانواده, مشکلات مالی, سردی جنسی طرف مقابل, و خیلی خیلی چیزهای بی شمار دیگه که هر کدوم می تونه دلیل – و خیلی اوقات بهانه- برای خیانت کردن باشه. نظر شخصی من اینه که در چنین مواردی دو طرف باید به یک توافق مشترک برسند. که البته باز هم حسابی جای بحث داره که خیلی خلاصه توضیحش می دم.

گاهی اوقات طرف مقابل چاره ای به غیر از زندگی نداره, و بیشتر در جوامع سنتی ای دیده می شه که زن مطلقه تحت هیچ شرایطی در جایی پذیرفته نیست. در بقیه ی جوامع می شه در صدد رفع مشکل بر اومد و مدتی برای داشتن فرد خیانتکار و برگردوندنش به خصوص اگر این فقط یه لغزش و برای یک بار باشه سعی کرد, اما مسلما در دراز مدت زندگی کردن با فرد خیانتکار نیاز به توافق بیشتری داره و مسئله بیش از یک لغزش ساده است. به هر حال مسلم اینه که در بسیاری خانواده ها جدا شدن به این سادگی نیست. هر کسی رو باید در شرایط زمانی و اجتماعی و حتی روحی خودش قضاوت کرد. اما به نظر من در تمام این موارد, شخص خیانتکار هست که روح خودش رو قبل از هر کسی و روح طرف مقابلش و خانواده اش -خصوصا فرزندانش -رو در وهله ی دوم و روح تمام کسانی که باهاشون ارتباط داره رو در وهله ی سوم می خراشه و از بین می بره. طرف خیانت دیده زجر زیادی می کشه و تا حدود زیادی هم به دلیل این که زشتی ها رو می بینه روحش تاثیر می گیره اما مسلما کمتر از فرد خیانتکار خواهد بود.

قسمت دوم این بحث رو بعد پابلیش خواهم کرد که بیشتر به این می پردازم که اگر من با مسئله خیانت روبرو بشم عکس العملم به احتمال زیاد چی خواهد بود و این که چرا دوست ندارم خیانت کنم.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار