تنها آرزوی دست یافتنی اینک
رفتن به صومعه است
تارک دنیا باید شد
باید به صومعه بروم
باید تارک دنیا شوم
باید تنها شوم
خداوند کجاست؟
در کدامین نگاه
یا در پس کدامین خم زندگانی ام
خداوند را جا گذاشتم؟
تارک دنیا باید شد
آرزوی غیر محال اکنون این است
————————
آتشی که کاشانه ات را می سوزد
و می بلعدش
و کاشانه ی همسایه را طعمه ی زبانه اش می کند
باید, باید, باید,
با خاک , با آب, با جان حتی
در نطفه خفه
و در بطن خاموش کرد
کاشانه ها را نجات باید داد
——————-

خانم ها, آقایون نترسین. نگران نباشین. کت بالو نمی خواد بره صومعه. جایی هم آتیش نگرفته.خدا هم همون جای قبلیش هست و طبق آخرین اخبار یه ربع پیش هنوز گم نشده. نگرانش نشین.
فقط ساعت 1 نصفه شبه. کت بالو دوباره مفهوم تازه به جونش افتاده و شاعر شده. لوس شده دیگه. ولش کنین.
نمی دونم چرا همیشه شعر که می نویسم بعدش باید واستم و توضیح بدم وگرنه حسابی خیالم ناراحته که نکنه کسی فکر بدی بکنه. به اخبار گوش می دادم, یه دیوار رو خراب کرده اند, ریخته روی مدرسه بغلی که کلاس زبان توش بوده. یه مرد جونش رو ازدست داده, منتها برای نجات یه بچه ده ساله خودش رو انداخته روی بچه و اینطوری جونش از دست رفته. از طرفی یه جای دیگه ی شهر هم نشت گاز شده بود و راه ها رو بسته بودند. این دوتا مفهوم با هم قاطی شد و اون شعر دومیه درست شد.
بعدش هم خیلی حوصله ام از این همه کار و رقابت سر رفته. برای هیچ چیزی سقفی وجود نداره. آخرش هم هیچی. فکر کن یه عالمه پول در آوردی و همه ی دنیا رو هم صاحب شدی و نشستی جای این بوش احمق. وقتی نتونی خوشحال باشی و خوشحال کنی به چه درد می خوره؟ یه جورایی توی روزمرگی , دارم تبدیل به یه آدم بی خبر از خودم میشم. بدکی نیست اگه یه مدت حسابی به خودم فکر کنم و توی صومعه بشینم. به همین سادگی. تو رو خدا فکر های دیگه نکنین. باشه؟ وگرنه مجبورم هیچ کدوم رو پابلیش نکنم.

فردا صبح که کت بالو از خواب بیدار بشه دوباره همون کت بالوی شاد و شنگول می شه.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار