من عاشق شنا کردن هستم. احتمالا در یکی از زندگی های قبلی ام مرغابی بوده ام. هر بار که شنا می کنم یاد یه سری خاطراتی که موقع شنا یاد گرفتن داشته ام می افتم.
اولین بار که رفتم شنا یاد بگیرم حدود 11 سالم بود.مربی شنا گفت که بپرین توی آب و من از این کار می ترسیدم. مربی هی گفت و گفت و من هی می ترسیدم. آخر سر همین موضوع باعث شد که من دیگه کلاس شنا نرم. حالا هر چی فکر می کنم نمی فهمم مربی چه اصراری در این کار داشت که من سیخکی بپرم توی آب. هنوز که هنوزه و من سالهاست که شنا می کنم و مشکلی هم ندارم هیچوقت سیخکی نپریده ام توی آب.
یه دفعه دیگه شانزده سالم بود و رفته بودیم شمال. یه ویلا رو به دریا اجاره کرده بودیم و شب ها می رفتیم دریا. اونجا دوست بابا بهم یاد داد که چطور خودم رو سبک کنم و روی آب دراز بکشم و موج ها رو هر قدر هم که شدید باشند رد کنم و باهاشون نرم. احتمالا اگه با همین دوست بابا و با خود بابا می شد بریم استخر همه شناها و لم های تجربی شون رو یاد می گرفتم, که البته چنانکه افتد و دانی امکانش نبود.
بار دیگه که رفتم شنا یاد بگیرم 18 سالم بود و سال اول دانشگاه بودم. اینبار دیگه فهمیده بودم که اگه دلت نخواد می تونی سیخکی نپری توی آب اما شنا هم یاد بگیری. این بار معلمم یه خانمی بود به نام ماندانا که از مربی قبلیه با شعور تر بود. همین با شعوری و قاطعیت اش کار دست من داد و باعث شد من که شنای غورباقه و پای دوچرخه رو یاد گرفته بودم, دیگه کرال رو یاد نگیرم. چطوری؟ بفرمایید:
سال اول که رفتم شنا, غورباقه و پای دوچرخه رو یاد گرفتم به علاوه خوابیدن روی آب و شیرجه (من از شیرجه نمی ترسم. از سیخکی پریدن می ترسم), سال دوم که رفتم قرار بود کرال رو یاد بگیریم. جلسه اول رفتم, خوب بود. جلسه دوم که رفتم دیدم مربی مون نیومده. من هم که فضول, رفتم و ته و توش رو در آوردم دیدم که دو تا خانمه اومده بوده اند استخر, خواسته بوده اند با لباس زیر بیان توی استخر, ماندانا بهشون گفته بوده که باید مایو تنتون باشه و با لباس زیر نمی تونین بیاین توی استخر.
اون خانم ها گفته اند که می دونی ما کی هستیم که این حرف رو بهمون می زنی. ماندانا هم گفته بوده که هر کسی که باشین با لباس زیر نمی تونین بیاین توی استخر. همه باید مایو بپوشن و بیان توی آب.
بعد معلوم شده که اون خانم ها کی بوده اند. (نمی شه توی وبلاگ نوشت) و خلاصه ماندانا رو به همین دلیل بیرون کردند. این شد که من شنای کرال یاد نگرفتم. چون که مربی که بعد از ماندانا اومد از بین خود شنا آموز ها انتخاب شده بود و اصولا قانون و مقرراتی هم نبود که ما بتونیم پولمون رو پس بگیریم یا هر چیز دیگه.بنابراین شانس کرال یاد گرفتن رو از دست دادم. از تابستون بعدش هم من رفتم سرکار و نمی تونستم مرتب برم شنا و از همه ی اینها هم گذشته چون یه جور شنا رو بلد بودم دیگه احتیاج حیاتی به یادگیری دو سه جور دیگه احساس نکردم.
این شد که من فقط یکی و نصفی شنا یاد گرفتم و هشت سال هم از یکی از لذت های زندگی محروم شدم در صورتی که به راحتی می تونستم تجربه اش کنم.
حالا فکر می کنم کاش خسارت هایی که از بی شعوری آدم ها و نظام غلط و …(توسط گل آقا حذف می شد, خودم حذفش کردم) به من و امثال من رسید به همین ها خلاصه می شد. افسوس و صد افسوس که اینها -که در حد خودشون بسیار مهم هستند- پیش بقیه تجربه های تلخ و زندگی های برباد رفته ذره ای هم به حساب نمیان.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

پیغام های اختصاصی:مامان نیلو جان و مامان جان بهار جان, لطفا در همین رابطه اون عکس هایی که قرار بود رو به بنده مرحمت فرمایید. خیلی خیلی دلم می خواد ببینمشون.