این مدته یه موضوع جدید توی خودم کشف کرده ام که خیلی ناراحتم کرده. هر بار میرم توی یه حالت افسردگی شدید و شروع می کنم شعر گفتن, بعد که اینقدر افسرده می شم که دیگه نمی تونم خودم رو تحمل کنم یهو تصمیم می گیرم که بسه و باید برگردم سر همون حالت اول شاد و شنگم.
این شعر آخریه کلی گل اقامون رو ناراحت کرد. می خواست از توی وبلاگم برش داره. نگذاشتم.
بزرگترین مشکل اینه که توقع داشته باشی برای خوشایندت همه دنیا عوض بشه. خوب اون هم که نمی شه. دنیا و آدم هاش همین هستن که هستن. حالا تو می خوای به خاطرشون افسرده باش یا می خوای به خاطرشون شاد باش.
من یکی شاد بودن رو ترجیح می دم. فکر می کنم اگه آدم نمی تونه خیلی شاد باشه حداقل به بیشترین حدی که می تونه باید شاد باشه. و آدم باید عاقل باشه. یعنی من بین بی عقلی و عاقلی, عاقلی رو انتخاب می کنم. شیرین تره. خیلی شیرین تره.
حالا کت بالو افسرده هه رو یه کتک مفصل می زنیم و از دلمون می اندازیم بیرون. لطفا تصاویر قبلی رو پاک کنین و یه دختر فسقلی رقاص باهوش سبکسر و خندون با موهای دم موشی روی مانیتورتون نقاشی کنین و بالاش بنویسین کت بالو.