حضرت یوسف رو میندازن زندان؛ شرحش و دلیلش بماند. بعد از مدتی‌ ساقی‌ و خباز شاه رو هم میندازن همون زندون.

ساقی‌ و خباز یه شب هر دوشون خواب می‌بینن و صبحش به یوسف نبی میگند که خوابشون رو تعبیر کنه.

ساقی‌ خواب دیده بوده که سه‌ شاخه تاک، انگور میدن و اون انگور‌ها رو توی جام فشار میده و عصاره رو میده که پادشاه بخوره. یوسف میگه سه‌ شاخه به معنی‌ سه‌ روز هست، و تعبیر اینه که تو سه‌ روز دیگه از طرف شاه بخشیده میشی‌ و دوباره میشی‌ ساقی‌ شاه.

بعد خباز میگه پس تعبیر خواب من رو هم بگو. خواب دیده‌ام که سه‌ سبد روی سرم هست و تؤی سبدِ رویی همه جور غذایی‌ هست و مرغ‌ها اون غذا‌ها رو از سبد روی سرم میخورند. یوسف میگه تعبیر اینه که سه‌ روز دیگه به دستور پادشاه سرت از تنت جدا میشه و بعدش از دار می‌‌آویزنت و مرغ‌ها گوشت بدنت رو میخورن!!!

یعنی‌ حضرت یوسف نبی کلا راحت و صریح حرفش و میزده. حالا این خباز بیچاره کپ هم کرد، کرد!!

من اگه جای یوسف نبی بودم حد اقل فقط می‌گفتم سرت رو از تنت جدا میکنند. باقیش رو اصلا لزومی نداشت بگه هر چی‌ فکر می‌کنم!

کلا آدم بعضی‌ سوال‌ها رو نپرسه بهتره.

گاسم همین صداقت یوسف نبی، زلیخا رو کشته بوده.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار