خدا بیامرزه پرویز فنی زاده رو, خدا طولانی کنه عمر ایرج پزشکزاد رو, و خدا زیاد کنه رمان های قشنگ ایرونی مثل “دایی جان ناپلئون” و فیلمساز های خوب ایرانی مثل ناصر تقوایی رو.
هر چی بیشتر فکر می کنم و بیشتر احساس می کنم می بینم قشنگترین و پر احساس ترین تعریف عشق رو از زبان مشقاسم شنیده ام اونجایی که سعید بهش می گفت: یه دوستی دارم که می خواد بدونه اصلا عاشق شده یا نه.
مشقاسم هم جواب داد: ولله اونی که مادیده ایم اینجوریه که وقتی نمی بینیش انگاری تو دلت یخ می بنده, وقتی می بینیش پنداری تو دلت تنور نونوایی روشن کرده ان. همه چیز و مال و منال دنیارو برای او می خوای. خلاصه آروم نداری تا اون دختر رو برات شیرینی بخورند…..
بعد هم می گفت: بالام جان آدم بزرگ هاش از عاشقی جون سالم در نمی برند چه برسه به این رفیق شما.
.
.
سالهای سال هست که از بعد از اولین بار که کتاب رو خوندم و فیلم رو دیدم به این چند جمله مشقاسم فکر می کنم. از زمانی که یازده دوازده سالم بود, و راستی راستی تا حالا قشنگتر از این چند عبارت ساده و کوتاه برای تفسیر معنی عشق و عاشقی ندیده ام.
نصفه شبه و حسابی حالم خوشه. اگه به خودم باشه می شینم و ساعت ها درباره معنی عاشقی می نویسم. بیچاره مخاطبین.
فقط یه چیز رو نمی تونم بپذیرم و اون هم این که عشق راستی راستی برای معشوق باشه. به نظرم عشق بیشتر از هر چیز برای خود آدم و ارضای خود آدم و خوشحالی خود آدمه. حتی عشق مادر و فرزند. اما راستش رو بگم هنوز به نتیجه نرسیده ام. شاید انواع مختلف داشته باشه.
اما به هر حال که حس خوبیه.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار