دوشس کمبریج یا همون کیت قشنگ حامله است. توی خبرها هست که بستری شده. ملت هزار جور نظر داده اند. یکی گفته این لوسه ما هم حامله شدیم و اتفاقی نیفتاد. یکی دیگه گفته این اینقده لاغره معلومه مریض می شه. سومی گفته از اول هم از هیکلش معلوم بود که رژیم می گیره. معلومه نمی تونه بچه نگه داره!!!

حالا گیریم این دوشس طفلک همه ی این ایراد ها رو داشته باشه و اصلا هم دچار مشکلی که در یک تا دو در صد حاملگی ها پیش میاد (خانومه نمی تونه مایعات یا غذا بخوره. همه رو بر میگردونه و از چند هفته تا تمام طول حاملگی می ره زیر سرم) نشده باشه. این کامنتها که پدر این دوشس رو در میاره که.

بعد از اون جریان عکس ها به خاطر این کامنت های نامربوط دلم واسه کیت قشنگ سوخت. در این دو مورد حداقل اصلا دلم نمی خواست به جای اون بودم.

سه تا درس رو در طول پنج روز خوندن احتمالا کمی پدر ادم رو در میاره. خیالی نیست دیگه. انشالله که خوب از آب در میاد.

دیشب خواب دیدم پدرم کلی سکه ی طلا خریده و آورده خونه. چندتا چندتا توی سه چهار تا جعبه ی جواهر چیده شده بودند و بینشون هم دستمال و پنبه بود که به هم ساییده نشند. مامانم داشت می گذاشتشون توی جعبه ی جواهر من. از جعبه ی جواهرم یه انگشتر با نقش یه قلب سبز رنگ (که حس می کردم بدله) در آورد و گفت این رو بابا بزرگت برات گرفته بوده. دستت کن. به انگشت کوچکم کمی بزرگ بود و به انگشت حلقه کمی کوچک بود.
شنیده ام خواب طلا خواب خوبیه. خیره انشالله.

انگشتر قلبه من رو یاد یه انگشتر قلب طلا انداخت وقتی خیلی کوچک بودم. از یادم رفته بود به کل. تا جایی که یادم میاد خاله ی مامانم بهم داده بودش. جالبش این بود که یه مرتبه که قم  رفتم گمش کردم. ده سالم هم نشده بود فکر کنم. حالا انگشتر توی این خواب من رو یک مرتبه یاد اون انداخت.
عجبا….خاطرات از دست رفته.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار