هیجان دارم. هفتهِ دیگه، سه‌ ماه میرم توی مرخصی، بدونِ حقوق البته. میخواستم درسم رو برای یک ترم از نیمه وقت به تمام وقت تبدیل کنم کمی‌ جلو بیفته، و صد البته کارهایی که سال هاست میخوام انجام بدم رو بهشون برسم. شانسی که آوردم (!!) از سه‌ هفته قبل هم مریض شدم موندم توی خونه. صد البته بسیار خوش اقبال بودم که این مریضی توی بحبوحهِ پروژهِ گنده و کلاس‌های چپ و راست اتفاق نیفتاد.

دوباره دارم به آخرِ کتابِ فصل نزدیک میشم. کتابِ این فصل غرور و تعصب بود، برای سرگرمی و استراحت، و صد البته آشنایی با ادبیاتِ کلاسیکِ انگلیسی. کتاب‌های سه‌ ماهِ بعدی جدی تر هستند؛ بیشتر در حاشیهِ درسم و کاری که بعد از سه‌ ماه مرخصی شروع خواهم کرد. شیش تا کتاب توی لیست هستند، و…چند تا کارِ عقب افتاده. مهمترینش، هفته‌ای یکروز گشت و گذار در دانتاون و شناختنِ تورنتو، فقط با وسایطِ نقلیهِ عمومی‌، بعد از ده سال و اندی که توی این شهر بودم. خودم، تنهای تنها با خودم به گشت و گذار.

و…بزرگترین یافتهِ این سه‌ هفتهِ قبل: سلامتی مهم‌ترین چیزِه . وقتی‌ نباشه هیچ چیز نیست. اگه تا حالا هنوز یک کم هم کلیشه بود، از حالا به بعد دیگه حتی یه ذرّه هم کلیشه نیست.

بزرگترین تلاشم از این نقطهِ زندگی‌ به بعد اینه که مطمئن باشم نهایتِ تلاش و برای سلامتیِ خودم و گ‌ل آقا به خرج میدم.

این ترم ۶ تاا درس دارم، ۱۵ واحد. امیدوارم که همه رو خوب بگذرونم. 🙂

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امیدِ دیدار