آقایی که به کله ی من رنگ می ماله اصلیتش مال ارمنستانه. از اونجا که حدود دو سه صد سالی هست همسایه و یار و غار بوده ایم هر مرتبه در حال رنگ مالی کلی اختلاط می کنیم.
آقاهه می گه خانواده ام نمی تونند بیان کانادا من رو ببینند چون مادرم هنوز داره کار می کنه و حقوق نسبتا خوبی هم می گیره.. از اونجا که آقاهه حدود سی و هشت نه سالشه و یه خواهر چهل و یکی دو ساله هم داره ازش می پرسم مگه مادرت بازنشسته نشده؟ می گه نه. مادرم شصت سالشه. بعد ادامه می ده که تازه نوه و نتیجه هم داره!
می گم نتیجه؟
می گه آره. خواهرم شونزده ساله ازدواج کرد و هفده ساله دختر دار شد. حالا خواهرم چهل و یک سالشه و دخترش ازدواج کرده و یه بچه ی کوچک داره!
می گم پس مادرت و خواهرت و دخترش خوشگل بوده اند و زودی ازدواج کردند.
می گه بابام خیلی ترسناک بود. شغل خوبی توی دولت داشت و پول خوبی در می آورد. دوست پسر خواهرم می ترسید بیاد به بابام بگه می خواد با خواهرم ازدواج کنه. خواهرم رو دزدید!!!
می گم دزدیدش؟ خواهرت مشکلی نداشت؟
می گه نه. خواهرم عاشقش شد. خودش باهاش رفت!!
می گم پس پسره بیچاره خواهرت رو ندزدید. خواهرت از خونه فرار کرد. رفت پیش پسره!
می گه آره. همین طوری شد. اما بابام با پلیس همون روز پیداشون کرد. از خواهرم پرسید می خوای با پسره بمونی یا بر میگردی خونه. خواهرم از بابام می ترسید. گفت باهات بر می گردم خونه. مادرم بهش گفت نه نباید برگردی. تو زمانی که باید انتخاب می کردی این پسر رو انتخاب کردی و باهاش رفتی. پس باید باهاش بمونی.
روم نشد بگم مامانت می دونسته دختر شوهر دادن یعنی چی!
آقا ارمنی ادامه داد:‌ من می دونستم خواهرم با پسره دوسته. کمکش می کردم همیشه. وقتی هم فرار کرد خیلی براش خوشحال بودم. اما وقتی با پسره ازدواج کرد خوشحال تر هم شدم. چون خانواده ی من کلی پول داشت و بیشترش رو خرج خواهرم می کردند. وقتی خواهرم رفت دیگه می تونستند پول ها رو برای من خرج کنند!

خلاصه…داماد فقیر تا دو سالی در خانواده ی مرفه آقا ارمنی پذیرفته شده نبوده. یکی دو سالی که می گذره و دختر فراری با داماد فقیر خوشحال بوده و داماد فقیر هم پسر گل و ماهی از آب در اومده خانواده ی مرفه آقا ارمنی داماد رو پذیرفته اند.
دختر فراری الان نوه داره و کار می کنه. مادر دختر فراری نتیجه داره و کار می کنه. آقا ارمنی موهای من رو رنگ می کنه و با پسر بچه های سه ساله و پنج ساله اش کیف دنیا رو می کنه اما به شدت دلش یه فرزند دختر می خواد.
نمی دونم پدر دختر فراری هنوز ترسناکه یا بعد از به هم ریختن شوروی و ارمنستان و از قرار معلوم مهاجرت به گرجستان یال و دمش ریخته!

به هر حال که …everybody lived happily ever after.
و آقا ارمنی رو برای رنگ مو بسیار بسیار توصیه می کنم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار