مسافرت کردن رو برای تنها بودن دوست دارم. اصولا تنها بودن رو دوست دارم. شاید برای همینه که پدیده ی سالمند شدن و خانواده ی بسیار کوچک برای من دلپذیره. معمولا وقت برای تنها بودن کم میارم. پول برای تنها بودن کم میارم!

تنها که می مونم فکر می کنم به این که چقدر زمان برای تنها موندن کمه و چقدر تمام آدم ها به با خودشون تنها موندن نیاز دارند.

باید یک قانونی باشه که به طور الزامی هر یک آدمی رو در طول یک سال به مدت یک روز بفرسته یه جا تنهای تنها. بنشینن. فکر کنند. با خودشون ملاقات کنند. من فکر می کنم آدم ها در جریان زندگی کردن زندگی دیگران, یا زندگی کردن برای دیگران, و دیدن دنیا و خودشون از دید دیگران, گاهی وقت ها خیلی دیر با خودشون آشنا می شه. اصولا خیلی وقت ها هرگز خودشون نمی شن و خودشون رو زندگی نمی کنند.
—-

دیوانه وار تنها بودن و نوشیدن و خوندن و کار کردن و ورزش کردن رو می پرستم. شاید می پرستم چون رویای دور از دسترسه. کسی چه می دونه وقتی به دست بیاد آیا باز هم پرستیدنیه. 🙂
—-

اگه آدمی که الان هستید می تونست با آدمی که پنج سال پیش و ده سال پیش و پونزده سال پیش و بیست سال پیش بودید, در یک ملاقات شش نفره شرکت کنه بدون این که بدونند همه یک نفر بوده اند, این شش نفر نسبت به همدیگه چه احساسی داشتند؟ چه جور مکالمه ای داشتند؟ از هم متنفر می شدند. عاشق همدیگه بودند؟ حوصله ی همدیگه رو سر می بردند؟ به شدت با همدیگه دعوا می کردند؟ در یک مکالمه ی نشاط انگیز به توافقی بی نظیر می رسیدند؟
خیلی وقت ها فکر می کنم کار و زندگی رو رها کنم بنشینم توی یک کابین کنار آب, دریا یا اقیانوس. یک بطری شراب یا تکیلا و یک قهوه جوش بگذارم کنار دستم. عین مشنگ ها بنوشم و بخونم و بنویسم, شنا کنم و راه برم.
لعنتی عشق به پول و باقی بند و بساط ها و ترس ها نمی گذارند آدم ‘زندگی’ کنه.
—–

خواب زیاد می بینم. خواب بعضی آدم ها رو بیشتر از بعضی های دیگه. در مورد بعضی ها نمی تونم تصمیم بگیرم که خوابم رویا بوده یا کابوس!
—–

این روزها خیلی بهش فکر می کنم: فاصله ی ترس و عاشقی چند انگشته؟ عاشقی مزخرفترین و ترسناکترین پدیده ی آفرینشه.
و…لذت بردن قشنگترینشونه.
—-

خیلی عچیبه که آدم به شدت عاشق نوشیدن باشه؟! قهوه یا آب یا آبجو و شراب؟!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار