خواب دیدم با یکی دو نفر جایی هستم. دقیقا نمی دونم کجا. شبیه کوچه و خیابون خودمون توی ایران بود. می خواستم ورزش کنم. بدوم و شنا کنم. توی خیابون می دویدیم. منتها به هر دلیلی صاحبخونه ها داشتند جلوی خونه رو آسفالت می کردند مدل ایزوگام. مجبور بودیم از روی آسفالت ها به سرعت بپریم که توی آسفالت داغ گیر نکنیم. تا رسیدیم به یک پرتگاه کوتاه. جلوتر نمی شد رفت مگر این که می پریدیم. از یک راه دیگر به دویدن ادامه دادیم. به یک چمن کوچک رسیدیم و چند نفری که یکی شان ماهی زنده می فروخت. ماهی ها پیر که می شدند یا نزدیک پلاسیدنشان بود از تنگ بزرگ آب می پریدند بیرون و می مردند. یکی شان ما که رسیدیم پرید. کسی هم خیلی تعجب نمی کرد.
به شنا نرسیدم.
باید بیدار می شدم می رفتم سر کار!

یک بار دیگه حس عشق خیلی زیاد رو توی خواب حس کردم.
این حس های خیلی قوی توی خواب عجیب است. حس عشق خیلی زیاد. حس دیر شدن و اضطراب خیلی زیاد. حالا این حس ها را قبلا هم تجربه کرده ای. اما حسی که تابه حال نداشته ای مثل آن مرتبه ای که سالها پیش خواب دیدم هیچ چیز یادم نمی آید. می دانستم چیزی بوده. اما هیچ چیز حتی اسم خودم یا شماره ی تلفن یا حتی یکی نفر که بشناسم یادم نمی آمد. چند هفته ی پیش هم خواب دیدم برادر من و برادر همکارم گم شده اند. حس خیلی بدی بود. آنقدر که از خواب پریدم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار