می شود خوشبختی را این طور تعریف کرد: نشسته ای کنار پنجره ی خانه ات که به باغچه ی پشتی باز می شود. صدای حرف زدن زن همسایه از باغچه ی بغلی, صدای وزش نسیم, خنکی هوای صبح. چمن و درخت و سبزی, آنقدر که باید سرک بکشی تا آبی کمرنگ آسمان را ببینی. یک گل عنابی, و گیرم علف های هرز وسط چمن ها که بدکی هم نیستند, با یک دسته گل سفید ریز در باغچه ی خانه ی همسایه ی پشتی, و آفتاب کمرنگ صبحگاهی. از پیاده روی سبک صبحگاهی برگشته ای. قهوه می خوری. نسیم صبح نوازشت می کند. مقاله می خوانی. کار می کنی. کیف می کنی….کیف. و بازهزار باره فکر می کنی کاش همه ی آدم های دنیا همین قدر خوشبخت بودند.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار